هری سریع اشکش رو با پشت دستش پاک کرد و خودش رو به لیام رسوند و محکم شونش رو گرفت:
لیام! باید بریم!
چانیول که به هری پیوسته بود زیربغل های لیام رو گرفت و اون رو از جاش بلند کرد.لیام سنگین و عضله ای بود و حالا بخاطر شوکی که بهش دست داده بود تقریبا بی حرکت بود.
چانیول غر زد و سعی کرد لیام رو ثابت نگه داره:اون زین نبود لیام!به خودت بیا مرد
لیام همچنان به خون خیره شده بود.خون چنان میدرخشید که لیام چشمانش با اون خون برق میزد.
لویی ضجه زد و دست لیام رو گرفت:خواهش میکنم لیام! ما باید بریم بیرون!
هری محکم بدن بی حس لیام رو تکون داد و این باعث شد بلاخره لیام از شوک خارج بشه.با تشخیص چهره هری آروم زمزمه کرد:
ه،هری!؟
هری آروم با بغض گفت:
خداروشکر که صدات رو میشنوم لیام!ما باید زودتر خارج بشیم!
لیام سکوت عجیبی کرد.لویی برای ادامه بحث صورت لیام رو بین دستاش قاب گرفت:
زین نمرده! زین زندست!
نگاه لیام گیج بود،اونها درمورد چی داشتن حرف میزدن؟زین جلو چشمانش مرده بود واونها داشتن بهش قول زنده بودن زین رو میدادن.
مغز منطقی لیام پاسخگو نبود و با عصبانیت خودش رو از دست های چانیول و لویی بیرون کشید.
هری با نگرانی به رفتار لیام خیره شد.رفتار لیام قاطی از خشم،نفرت و گمشدگی بود.
لیام با تعجب و عصبانیت اطرافش رو میگشت و می غریید.در انتها سمت در چوبی بزرگ رفت تا اون رو بازکنه.
هری با وحشت گفت:ما نیاز به نقشه داریم لیام!بیرون پر از نگهبانه!
لیام با عصبانیت و نگاهی خشمگین به همشون چشم غره رفت:
من،نیازی،به نقشه ندارم!
لویی کاملا ماتش برده بود.با شناخت کمی که از لیام داشت اون مطمعن بود لیام مردی نبود که با بی منطقی تصمیم بگیره.
لیام کاملا اشفته بود.هری با لبخند مضطرب مچ دست لویی رو توی دستاش گرفت و گفت:
پشت سر ما بمون و از روبینا مراقبت کن
لویی«باشه»ای گفت و سمت روبینا رفت تا اون رو در اغوش بگیره.
وبعد هری سمت چانیول کرد و آروم گفت:
تو با من بیا تا لیام رو حمایت کنیم!
لیام که شاهد این رفتارهای محتاطانه هری بود بیشتر عصبی شد.
چشمای لیام قرمز بود و رگ های خونی چشمش به شدت سرخ شده بودن.
YOU ARE READING
SHOTGUN {Z.M} [completed]
Fanfictionنابهنگامِ ناگهانِ منی! ناگهان سرزدی به دنیای تاریکم شدی نور چشمانم.. «لیام پین،فرمانده و گروهبان با تجربه است،چی میشه اگر در مسیر عملیات،هواپیمای نظامی آمریکا سقوط کنه؟ رازهای نهفته پنهان و نهان گمشده و سرگردان آینده برای مردی که بیشتر از نصف عمرش...