unpredictable (part 67)

304 78 985
                                    

(ابتدا ووت بدین)

سوزش دستش بهش فهموند،قراره تا هفته ها بیخیال دستش باشه.مجبور بود با یک دست تمام کاراش رو ردیف کنه اما این اهمیتی نداشت.
نه تا وقتی که میتونست با دوتا از دستانش گردن دشمناش رو خرد کنه.
هلیکوپتر خیلی زود فرود اومد‌.پشت بام یکی از ساختمون های بزرگ بود که علامت دایره ای شکل برای فرود هلیکوپتر خودنمایی میکرد.
جریان باد لطیف بود باعث میشد پوست سوخته دستش التیام پیدا کنه.
حرکت باله های هلیکوپتر بعد از چندثانیه متوقف شد و بقیه تونستن بدون اینکه جریان باد اذیتشون کنه از هلیکوپتر خارج بشن‌.
مردی میانسال،دومتر جلوتر منتظرشون ایستاده بود که دستیارش سرتاسر لباس سفید پوشیده بود.
حس آشنا بودن شخص باعث شد عصبی پلک بزنه.هری اروم به شونش کوبید و دست لویی رو گرفت تا وقتی که از هلیکوپتر خارج میشه بتونه تعادل رو حفظ کنه.
نایل اخرین نفر بود که از هلیکوپتر خارج شد.
لیام عصبی دوباره پلکی زد و تو گوش هری زمزمه کرد:

اون مرد کیه؟

هری به مورگان خیره شد و مثل لیام تو گوشش پچ‌پچ‌کرد:

اسمش مورگانه! برای کمک به ما هرکاری میکنه..

لیام با اخم شدیدش،سرش رو تکون داد.«هرکاری» کردن خودش به تنهایی عجیب بود.اسم مورگان تو گوشش زنگ خورد و باعث شد اخماش توهم بپیچه.سردرد شدیدش دوباره برگشته بود.
آستین لباس دست اسیب دیدش رو تا زد و تا بازوش بالا کشید.پوست سفیدش تاول زده بود و‌شدید قرمز بود قسمت هایی هم پوستش کنده شده بود.‌هیسی کشید و نگاهش رو‌از اون صحنه وحشتناک دزدید.حتی این هم مهم نبود فقط میخواست برگرده پیش زینش تا امنیتش رو برقرار کنه.

دنبال راه خروج بود و خیلی زود هم پیداش کرد.خواست قدمی بذاره و از اون پشت بام احمقانه خارج بشه اما هری و بقیه سرجاشون ایستاده بودن.با چشمای سوالی به هری خیره شد.به طور طبیعی باید هری دنبالش میومد پس چرا دودل بود؟
لیام برگشت و گفت:

باهام نمیای؟

مورگان با صدای بلند گفت:

باید باهات حرف بزنم پین!

هری با نگرانی به تغییر چهره لیام نگاه کرد.نگاه لیام پر از خشم بود و سینش بالا و پایین میرفت.اون اعتمادی به مرد نداشت نمیدونست چرا هری به اون مرد اعتماد کرده بود.
مورگان با خستگی پیشونیش رو با دو انگشتش فشرد.از عمق قلبش دیگه حوصله مقدمه چینی نداشت تمام اتفاقات روی دور تند افتاده بود پس باید عجله میکرد:

آر پی اِل رو به یاد میاری؟(RPL)

سردرد سرسام اور لیام باعث شد چشمانش به نور حساس باشن بخاطر همین دستش رو جلوش چشمش گرفت.اون اسم رو توی خوابش دیده بود،یک تابلو وسط جنگل!

هری دست لویی رو فشرد و با نگرانی به لیام خیره شد.لیام خیلی بد تحت فشار بود.با آرامش دست لویی رو ول کرد و لویی با لبخند اطمینان بخشش بهش روحیه داد.هری سمت برادرش رفت و دستی روی شونش گذاشت:

SHOTGUN {Z.M} [completed]Where stories live. Discover now