Crescent Moon (part 51)

362 70 647
                                    

تنفس لیام سریع شده بود.همزمان خورشید غروب کرده بود و حیاط تاریک بیمارستان،با چراغ های بزرگ نورانی شده بودن.بخاطر شلیک گلوله،حالا اون ها تنها نبودن و بیشتر کادر درمانی و تعدادی از نگهبان های حراست دورشون حلقه زده بودن.بدن آلن کاملا بیحال شده بود و توی دستای دیوید افتاده بود و زانوش به شدت خون ریزی میکرد.لیام با کنترل حدودی از خشمش تونسته بود از کشتن آلن صرف نظر کنه و مغزش رو متمرکز روی هدف اصلی کنه.جیمز با وحشت کمی از لیام عصبانی فاصله گرفت و به سریع ترین حالت ممکن کارت شناساییش رو نشون حراست داد:

مامور اف بی ای!

حراست اخم کرد و یک قدم عقب رفت.کادر درمانی دودل بودن که آیا باید به مصدوم  رسیدگی بکنن یا نه.با تایید سر جیمز کادر درمانی با عجله به سمت آلن دویدن تا به مصدوم تیر خورده که حالا کاملا بیهوش شده بود رسیدگی بکنن.دست لیام به شدت بخاطر حمله عصبی ناگهانی،میلرزید.اسلحه رو با عصبانیت محکم به زمین کوبید و قدم هاش رو تند کرد تا به منبع ارامشش،یعنی زین برسه اما حراست با اخم جلوش وایستاد.لیام حرفی نمیزد فقط با نگاه فوق عصبیش حراست رو تهدید میکرد.جیمز و دیوید بخاطر اموزش های سختی که داشتن در کسری از ثانیه مسئولیت هارو تقسیم کردن.
جمیز مسئول رسیدگی به حال لیام بود و دیوید مسئول رسیدگی به حال آلن.
جیمز با عجله اسلحه لیام رو از روی زمین برداشت و توی جیب خودش گذاشت و مانند دیوار بین لیام و حراست ایستاد و آروم گفت:

این پرونده کاملا تحت اختیار اف بی ایه! امنیت بیمارستان رو تضمین میکنم پس برید کنار!

چند نفر از ماموران نگاهی به یک دیگر کردند و کنار رفتن و لیام با حالت خنثی در عین حال عصبانی به جیمز تنه زد و از کنارش رد شد و به داخل بیمارستان رفت.
جیمز میدونست که لیام مرد عاقلیه و در حین عصبانیت کار احمقانه ای انجام نمیده.پس تصمیم گرفت اول از حال آلن با خبر بشه.وقتی برگشت تا با آلن رو به رو بشه با جای خالی آلن مواجه شد و زمین پر از لکه های درشت و ریز غلیظ خون بود و دیوید با رنگی پریده کنار لکه ها ایستاده بود.
با عجله سمت دیوید دوید و پرسید:

آلن رو کجا بردن؟حالش خوب میشه؟!

دیوید کاملا خشکش زده بود و بی حس سر جاش ایستاده بود.جیمز با اخم شونه دیوید رو گرفت و محکم تکونش داد:

هوی! دیوید! میشنوی چی میگم!؟ چت شده؟!

دیوید کاملا رنگش پریده بود وبه لکه های خون خیره بود.انگار از چیزی به شدت ترسیده بود.بلاخره قفل زبونش باز شد و با لکنت گفت:

ه..همون..تتو..

جیمز آب دهنش رو قورت داد و آروم روی صورت دیوید رو سیلی زد:

به خودت بیا! درمورد چی حرف میزنی!؟

بلاخره بعد از تلنگری که جیمز به دیوید زد،دیوید تونست به واقعیت برگرده.با سرعت برق از زبونش مشخصات به بیرون پرید:

SHOTGUN {Z.M} [completed]Where stories live. Discover now