To Love a Sadist {ziam}

By Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... More

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.12._
_.13._
_.14._
_.15._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.24._
_.25._
_.26._
_.27._
_.28._
_.29._
_.30._
_.31._
_.32._
_.last chapter._

_.33._

4.6K 423 214
By Heyfaezh

"یادت نره که هرروز بهم زنگ بزنی" کارن گفت و تلفن لیام رو به دستش داد .

"حتما مامان"

"و همینطور میخام مطمعن شم که هنوز با روانشناست در ارتباط بمونی... توهم مثله همه بهش نیاز داری , البته بعضی اوقات"

"باشه مامان"

"و- فقط جاهای امن بمون" برای آخرین بار گفت و گونه ی پسرشو بوسید .

"حتما" لیام جواب داد و مادرشو محکم بغل کرد .

"خیلی خوب . حالا برو ، زین منتظرته" کارن اشکاشو پاک کرد . لیام به سمت ماشین زین رفت و زین بعد از دیدن کیف هایی که توی دستش بود پایین اومد و کمک کرد که اونارو توی صندوق عقب ماشین بزاره . در مسافر رو برای لیام باز کرد و بعد از اینکه لیام سوار شد به آرومی روی شقیقش بوسه گذاشت . کارن توی چارچوب در منتظر موند و برای هردوشون دست تکون داد .

لیام سرجاش راحت نشست . نفس عمیقی کشید و بوی عطر زین رو توی ریه هاش کشید .

"دوست دارم" لیام بدون دلیل گفت و سرشو به سمت زین برگردوند . زیا با دستش دست لیام رو گرفت .

"من دوست دارم خوشگله ."( در واقع میگه زیبا ولی چون یکم جمله یه جوری میشه خوشگله معنی کردم😐) به لیام نگاه کرد . مثله اینکه زمان خوشبختی لیام واقعا فرا رسیده....

__________

"کامان ! آروم باش" زین ناله کرد وقتی خودشو توی لیام کرد و شروع به حرکت کرد.

"ددی - لطفا " لیام با ناله گفت . " سریعتر... خواهش میکنم"

زین یکی از دستاشو بلند کرد و خیلی محکم به لیام اسلپ زد ( زد رو کونش) .

"فاک ! معذرت میخام ددی" لیام به طور غیرقابل کنترلی ناله کرد . زین خودشو عمیق تر فرو کرد , دوباره بهش اسلپ زد و همچنان به ضربه زدن به پروستات لیام ادامه داد . لیام دستشو گرفت تا از ضربه های بعدی جلوگیری کنه . ماهیچه های پشتش منقبض شد و پاهاش لرزید .

"آه !درست همونجا! م-میتونم الان بیام؟"

زین ناله کرد و نفس سنگینی از لباش خارج شد . "آره کیتن ، برای ددی بیا" لیام هیچ وقتی رو تلف نکرد و خیلی سریع مایع گرم و داغی از دیکش خارج شد . بعد از اون زین هم اومد ، خودشو بیرون کشید و روی زانوهاش ایستاد تا کامشو روی شکم لیام خالی کنه .

" فاک دلم برات تنگ شده بود " زین نفس نفس زد و پاهای لیام رو آروم از دور کمرش آزاد کرد . سینه ی لیام قرمز شد ، ولی اون یه لبخند عاشقانه به سمت زین پرتاب کرد.

زین دستاشو از بالای تخت باز کرد . باکسرشو پوشید و دوباره دراز کشید و لیام رو به سینه ی خودش فشار داد . لیام "هومی" کرد وقتی زین دستاشو توی موهای اون بزد و آروم اونارو نوازش کرد .

"دلت نمیخاد من اینجا بمونم؟ توی یه تخت مشترک با تو؟" لیام اروم زمزمه کرد و بیشتر خودشو به بدن گرم زین فشار داد .

" تو میتونی هرجایی که دلت خواست بخوابی حتی اگه اینجا پیش من باشه ، دیگه برام اهمیتی نداره" (اینکه پیشش بخوابه رو میگه چون زین قبلا خوشش نمیومد تختشو با کسی شریک شه) زین آروم زمزمه کرد و روی گونه اش بوسه گذاشت . و برای اولین بار بعد از دوهفته ، لیام همه ی شبو کامل خوابید .

_______

" میخام ببرمت بیرون" زین گفت و به لیام نگاه کرد گه فقط با یه باکسر مشغول آماده کردن صبحانه بود .

"واقعا؟" لیام سرشو بالا گرفت . وقتی متوجه شد که زنی بهش خیره شده باسنشو تکون داد .

"آره, یه دیت دیگه . کلی حرف داریم که باهم بزنیم... یا شایدم یه ناهار خوش آمدگویی به خونه" زین گفت . از سرجاش بلند شد و به سمت پسر حرکت کرد .

"واقعا؟ من اون شخص خاصم؟" زین دستشو دور بدن لختش حلقه کرد و به سمت بالا حرکت داد . فکشو روی شونه ی لیام گذاشت .

"البته که هستی . تو برای من خاصی... خیلی خاص" زین گردنشو مکید قبل از اینکه اونو به سمت خودش برگردونه و به کانتر فشار بده . دستاش همزمان یه سمت باسن لیام رو چلوند .

"خب پس من پیشنهادتونو میپذیرم آقای مالیک" لیام با لحن رسمی گفت و نوک دماغ زنی رو بوسید .

"خوبه . چون تو منو میشناسی , من هیچوقت عادت ندارم برای سوالام نه بشنوم خوشگل" زین بهش جواب داد . ضربان قلب لیام بالا رفت و حس کرد که توی این لحظه قلبش داره از شدت عشق منفجر میشه . وقتی برای اولین بار زین رو دید ، اون هیچ محبتی از خودش نشدن نداد ، و یا هیچ عشقی.... بیاین صادق باشیم ، لیام عاشق این زینه جدیده .

" پس نقشه داری منو بخاطر ناهار خوش آمد گویی مخصوص کجا ببری؟" لیام گفت و از زین رد شد تا صبحانشو براش آماده کنه .

"شاید بریم ساحل و یه پیاده روی طولانی داشته باشیم؟ یا شایدم یه بستنی شکلاتی با روکش توت فرنگی بخوریم؟" زین با کنایه گفت و باعث شد لیام بهش بخنده .

" درواقع ایده ی ساحل خیلی هم بد نیست... یا حتی یکم بستنی شکلاتی با روکش توت فرنگی" لیام شونه هاشو بالا انداخت

"اوه آره؟ باشه , نظرت درمورد اینکه بستنی شکلاتی با روکش توت فرنگی رو قبل از اینکه خورشید غروب کنه توی ساحل بخوریم چیه؟"

لیام ابروهاشو بالا انداخت . " هیج وقت روی رمانتیکت رو ندیده بودم"

" اوکی لاو, اینحا کلی چیز هست که تو هنوز درمورد من نمیدونی" زین نیشخند زد و اونو بوسید قبل از اینکه به سمت دفتر کارش حرکت کنه .

"کجا داری میری؟ صبحانه تقریبا آماده شده " لیام بعد از رفتنش داد زد .

" پس تو فقط باید اونو به دفترم بیاری" زین هم درجوابش داد زد . لیام با خودش خندید و آشپزیشدو تموم کرد . به سمت دفتر زین حرکت کرد و طبق کاری که همیشه از اینکه وارد اتاق زین بشه میکرد در اتاقشو زد .

" تو یه همسر خونه دار خوب میشی بیبی" زین ازش تعریف کرد . لیامو بوسید وقتی اون میزشو دور زد و روی پاهاش نشست .

" این یه تعریف بود؟" لیام نیشخند زد . پاهاشو دور زین گذاشت و دستشو دور گردن زین حلقه کرد .

" بعدا میفهمی کیتن . من قراره بهت حلقه بدم" ایندفعه زین بود که نیشخند زد و چشماش بخاطر پسر مات و مبهوت روبه روش برق میزد . لیام چشماشو ریز کرد و مشکوک بهش نگاه کرد . "درمورد کدوم حلقه ها صحبت میکنی ؟"

زین دستشو حرکت داد و اونو روی رون های لخت لیام گذاشت . "تو فک میکنی ما داریم درمورد کدوم حلقه ها صحبت میکنیم؟"

لیام لبخند زد و پیش خودش خندید . " خوب , من روی حلقه های ازدواج تمرکز کرده بودم ولی جوری که تو نیشخند میزنی... فک کنم داری درمورد حلقه هایی که دور دیک میبندن صحبت میکنی"

زین توی یه حرکت خودشو جلو کشید و محکم لبای لیام رو بین لباش گرفت ، اونو از روی پاش بلند کرد و روی میزش گذاشت ( زین خیلی وحشیه من یه لحظه گرخیدم😐😑)

"صبحانه ات داره سرد میشه" لیام روی لبای زین زمزمه کرد .

"مشکلی نداره" زین جواب داد " من ترجیح میدم یه چیز دیگه رو بخورم... بعلاوه من فک میکنم همسر خونه دارم همیشه وقت داره تا یه چیزی برام درست کنه"

لیام با صدای بلند خندید و لب پایینیشو گاز گرفت . سرشو بلند کرد و به زین نگاه کرد . زین هم بهش نگاه کرد و سرشو تکون داد .

" نمیتونم خودمو کنترل کنم.... چون تو خیلی زیبایی" دستشو بلند کرد و روی گونه ی لیام گذاشت . با ملایمت نوازشش گرد و بعد یه بوسه ی آروم روی گونه اش گذاشت .

" خیلی دوست دارم زینی" لیام اروم گفت .

" و منم تورو خیلی دوست دارم , زیبا "

_______

یوهاها فقط یه قسمت دیگه مونده😎😐

درکل میخام نظرتونو درمورد این ف.ف بدونم ... از اونایی هم که کامنت نمیزارن یا روحن درخواست میکنم که نظرشونو بگم چون میخام بدونم که از این سبک خوشتون میاد یانه 😞
من خودم از سبک بی دی اس ام یا حالا دارک و تاریک خیلی خوشم میاد... مخصوصا اگه زیام و زین تاپ باشه... اخه کدوم لعنتی گفته که لیام میتونه تاپ باشه؟💦😱

نظرسنجی بین نقش های ف.ف : نظرتون درموردشون چیه؟

_زین

_لیام

_هری

_لویی

_جیمز

ودر آخر... زین تاپ یا لیام؟😆💛❤💦

فاک یو بیتچ زین تاپ فوراور...💦👌😎✋

پ.ن: زین و لیام چه مشکل فاکی با موهاشون دارن؟😐😬😑 از لیام تاس به شدت متنفرم💔🙀

(اگه کسی توی درست کردن کاور مهارت داره یا ادیت عکسش خیلی خوبه خوشحال میشم بهم کمک کنه . آیدی تلم faezehNs@ .اگه تو تل نمیخاد همینجا تو واتپد پیام بده . درکل پیام بده😐)

Continue Reading

You'll Also Like

4.5K 658 23
داستان امگاورس و دارای قوانین خاص خود است و با بقیه ی امگاورس ها فرق دارد پس حتما توضیحات رو قبل از شروع داستان مطالعه کنید تمام اتفاقات و شخصیت ها س...
12.3K 2.1K 19
کریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت...
74.3K 9.3K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
20.3K 6.7K 29
⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن silhouette | سایه ی نیمرخ کاپل: سکای،چانبک،سولی ژانر: تخیلی،رمنس،انگست نویسنده: LA7 "به پشتِ سر نگاه میکنم...