To Love a Sadist {ziam}

By Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... More

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.12._
_.13._
_.14._
_.15._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.24._
_.25._
_.26._
_.27._
_.28._
_.30._
_.31._
_.32._
_.33._
_.last chapter._

_.29._

4.1K 502 53
By Heyfaezh

"باشه . پس تو یه نقشه براش داری؟ " افسر پلیس پرسید . زین سرشو تکون داد .

" لوییس منو میبره ، من میرم بیرون تا با جیمز معامله رو انجام بدم و ازش میخام که اجازه بده فقط چنددقیقه با لیام صحبت کنم . برای اون هم نقشه رو توضیح میدم و اونو پیش لوییس توی ماشین برمیگردونم . لوییس اونو به ولورهمپتون برمیگردونه و قبل از اینکه جیمز بتونه منو بگیره ، شما وارد میشین " زین بدون نفس گفت و یکی از افسرها روی شونش زد .

"خوبه . هروقت آماده بودی بهمون علامت بده . فقط یکساعت به 9 شب مونده ،پس بهتره عجله کنیم " پلیس گفت . سرشو تکون داد و یه لبخند کوچیک زد ، از زین دور شد و به سمت ماشین پلیس حرکت کرد . لوییس در ماشینو باز کرد و روی صندلی رانند نشست .

" این اخرین باریه که قراره ببینمش این طور نیست؟ " آروم زمزمه کرد .

" اگه تو واقعا دلت میخاد اون خوشحال و ایمن باشه این با خانوادش اتفاق میوفته . مگه خودت نگفتی اون خیلی دلش میخاست برگرده ..." زین سرشو تکون داد و دماغشو خاروند .

" بریم انجامش بدیم.... "

_____

بعد از یه هفته ، زین سعی کرد تیکه های خودشو به هم بچسبونه . حرف زدن با لوییس همیشه اونو آروم میکرد ، توی هر شرایطی . اون به اندازه کافی فهمید که بیش از اندازه برای خودش احساس تاسف و عذاب وجدان میکنه ، پس فقط روی این تمرکز کرد که چجوری لیامو سالم به خونش برگردونه .

چهارشنبه ، روزی بود که زین بالاخره با پلیس تماس گرفت و بهشون درمورد اینکه یکی رو گم کرده اطلاع داد . پلیس فورا پیگیری کرد و همه حواسشو روی انجام این عملیات گذاشت . زین مجبور شد یکم درموردش توضیح بده .

زین بهشون درمورد این حقیقت که اون اولین نفری بود که لیامو دزدید چیزی نگفت . اون فقط گفت که اون مرد خیلی وقت پیش زینو دزدیده بود و الانم قصد داره که لیامو با اون معامله کنه . اون چیزی روگفت که کاملا عین حقیقت بود . پلیس دیگه ازش سوالی نپرسید .

اونا با خانواده ی لیام توی ولورهپتون تماس گرفتن و بهشون اطلاع دادن که پسرشون قراره به زودی به خونه برگرده . زین درموردش مطمعن نبود . اون به پلیس همه چیزو گفت ، ولی به رابطه ی خودش و لیام هیچ اشاره ی نکرد . مشخص بود که قرا نیست لیام با زین به خونه برگرده... ولی این زیاد توی اون لحظه اذیتش نمیکرد ، چون حداقل میتونست وقتی لیام به خونش برگرده ، جاش قراره امن باشه

___

هرچقدر که ماشین لوییس به کلاب نزدیکتر میشد ، استرس زین هم بیشتر میشد . دستاش میلرزیدن و زین برای اینکه لوییس متوجه نشه اونارو توی هم قفل کرده بود . پاهاشو خیلی سریع تکون میداد .

" زین ! خونسرد باش ! من میتونم صدای قلبتو بشنوم! " لوییس غر زد و سرشو به سمت زین چرخوند .

" من فقط ... نمیدونم " زین آه کشید .

" تو خیلی داری بهش فکر میکنی... همه چیز قراره طبق نقشه پیش بره . لیام توی امنیت قرار میگیره و توهم توی امنیت میمونی . همچنین جیمز و اسکیتر هم قراره دستگیر بشن " لوییس گفت . زین سرشو تکون داد و سعی کرد که جلوی واکنش های بدنش رو بگیره .

" خوبه ... اماده ای؟" لوییس پرسید وقتی کلاب از دور مشخص شد . کل بدن زین میلرزد و دندوناش رو هم تکون میخوردن . لوییس وارد پارکینگ شد و نزدیک کلاب پارک کرد . هیچ ماشینی اون اطراف نبود .

" فک میکنی نقشمون لو... " زین با استرس پرسید و لوییس حرفشو قطع کرد .

" نه! مطمعن باش خوب پیش میره . ساعت 2 دقیقه قبل از 9 پس استرس داشتنو تموم کن "

" چرا تو نمیترسی؟ نمیخام ناراحتت کنم ولی تو خیلی عادی بنظر میای . حتی یکمم درموردش استرس نداری ! " زین سوالی پرسید .

" معلومه که دارم... بخاطر این میگم که اگه تو به جیمز استرستو نشون بدی اون میفهمه که یه چیزی درست نیست " لویس گفت . زین به این فکر کرد که هر اتفاقی میتونه بیوفته . یه نفس عمیق کشید و سعی کرد خونسرد باشه ؛ البته قبل از اینکه ماشین جیمز از کنار اونا رد شه و جلوتر از ماشین لویی ایست کنه .

" اوه شت اوه شت... " زین داد زد " پلیسا اینجان ؛ مگه نه؟ "

" آره.حالا آروم و خونسرد باش زین . عجله نداشته باش" لوییس بهش یادآوردی کرد . زین یه نفس عمیق دیگه کشید قبل از اینکه درو باز کنه و پیاده شه . وقتی زین پیاده شد ، چندلحظه منتظر موند تا اون فرد دیگه هم از ماشین بیرون بیاد . بالاخره در ماشین جیمز باز شد . بیرون کاملا تاریک بود ، فقط چراغ دم در کلاب اونجارو یکم روشن کرده بود و یه تصویر فوق العاده از مردی که قبلا عاشقش بود بهش داده بود .

" اون ک-کجاست؟" اون اروم پرسید ولی اونقدر بلند بود که اون مرد بشنوه . جیمز نیشخند زد و چشماش پسرو اسکن کرد . فکر کرد شاید این برادر دوقلوی زین باشه ؟

" تو دیگه مثل قبل مظلوم بنظر نمیای . اون تتوها؟ " اون مرد با صدای خشنش گفت . زین سرجاش موند , سعی کرد استرس و احساس ضعفشو نشون نده .

" اون کجاست؟ " زین دوباره پرسید . جیمز خندید ، خودشو به زین نزدیک و نزدیکتر کرد و زین شروع به ترسیدن کرد . این چیزی نبود که توی نقشه قرار بود اتفاق بیوفته .

"تو فک نمیکنی بهتر باشه اگه اول ما- " جیمز شروع به صحبت کرد و زین حرفشو قطع کرد .

" نه بهتر نیست . فقط بزار اونو ببینم ، من باید بفهمم که اون اینجاست ." زین گفت . جیمز ایستاد "باشه"

ضربان قلب زین بالا رفت . جیمز به سمت ماشینش برگشت و در عقب و باز کرد و پسرو بیرون اورد . یه پارچه ی سیاه روی چشماش کشیده شده بود که مانع از دیدن اون میشد . جیمز دستشو توی موهاش برد و اونارو کشید ، باعث شد کلش به بالا کشیده بشه .

" حالا چطور قراره اینو انجام بدیم ؟" جیمز با حرص گفت و به زینی که چشماش روی لیامی که توی بغل جیمز میلرزید قفل شده بود نیشخند زد .

" فقط بزار من باهاش حرف بزنم... " زین گفت . بعد از صدای زین ، لیام متوقف شد و یخ زد . سعی کرد تقلا کنه تا شاید جیمز رهاش کنه .

" معاملمون اینجوری نبود " زین دید که چشمای جیمز سیاه و تاریک شد و اون لیامو محکم تر فشار داد .

" من میدونم ولی خواهش میکنم... این تنها کاری که تو میتونی برای ما انجامش بدی " زین گفت و جیمز سرشو تکون داد . چشمای لیام رو باز کرد و اونا بعد از باز شدن روی زین قفل شدن ، لباش به یه لبخند کوچیک کش اومدن .جیمز ولش کرد و دستاشو توی سینش بهم گره زد .

" دلم نمیخاد هیچ کار خنده داری انجام بدین . باهاش حرف میزنی و بعو به سمت من میای . حواستون باشه"

جیمز گفت , زین حرفی نزد ولی سرشو تکون داد .

جیمز به ارومی لیام رو هل داد . لیام به عقب نگاه کرد و بعد اروم برای ملاقات زین به سمتش حرکت کرد ، کاری که زین هم تکرارش کرد . زین آروم دستشو دور لیام حلقه کرد

" دوست دارم" زین گفت . عقب کشید و صورت لیامو قاب گرفت . " اوه خدا ! تو الان حالت خوبه !" زین از روی شونه های لیام به جیمز نگاه کرد تا بتونه بفهمه فرصت مناسبی برای توضیح عملیات هست یا نه . اونا خیلی خوش شانس بودن که جیمز با فاصله ی زیادی از اونها ایستاده بود .

" لوییس توی ماشینه . اون تورو میبره خونه- "

زین گفت و لیام شروع به گریه کرد . " باهاش نرو ، خواهش میکنم زی ، لطفا باهاش نرو " اون وسط گریه گفت . زین خودشو بهش نزدیکتر کرد و آروم در گوشش گفت

" من نمیرم بیبی ، اون فکر میکنه که من میرم . پلیسا همه جای این اطراف هستن و وقتی تو و لوییس از اینجا دور شدین اونا برای کمک به من میان "

" و بعد تو به خونه برمیگردی ؟ و فقط منو تو میمونیم؟ " زین پیشونیشو بوسید . " نه بیبی . تو به خونه خودت برمیگردی ، ولورهمپتون... " اون ناراحت گفت و یه وزنه ی سنگین رو روی قفسه سینش احساس کرد . خودشو نگه داشت تا گریه نکنه .

" نه نه ! تو نمیتونی منو ترک کنی . نه دوباره " لیام اونو محکم بغل کرد و فکشو بوسید .

" من قول میدم پسر خوبی باشم . من دوست دارم ، دلم میخاد باهات بمونم "

" منم دلم میخاد تو پیشم بمونی ؛ ولی این فقط برای امنیت خودته لی . من خیلی خیلی دوست دارم و دلم نمیخاد دوباره اسیب دیدنتو بیینم . تو با بودن کنار آدمایی مثله من امنیت نداری " زین گفت .

" نه " لیام گفت و زین صورت پسرو با انگشتش به سمت بالا حرکت داد تا توی چشاش نگاه کنه .

" بهم گوش کن . من هیچ وقت تسلیم نمیشم ... من آدمایی زیادی رو تو زندگیم از دست دادم ، و فک کنم قراره توروهم از دست بدم" اون گفت . بعد لباشو محکم توی لبای لیام قفل کرد و اجازه داد هردوشون از این آرامش بگیرن . دستای زین توی موهام لیام رفت و لیام گردن زین رو گرفت . وقتی اونا ازهم جدا شدن زین دوباره لیامو به خودش فشار داد " الان وقت رفتنه لیام "

لیام از سرجاش تکون نخورد . " خواهش میکنم... فقط-فقط یه بار دیگه " لیام التماس کرد و زین کی بود که اینو رد کنه ؟

اون لیامو محکم فشار داد و بعد دوباره لباشو بهش چسبوند .

" لیام- تو باید بری . دوست دارم ، خیلی زیاد " اروم زمزمه کرد و پیشونیشو روی پیشونی لیام گذاشت .

" توخیلی زیبایی لی... "

______

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اقا نکنیییین😑
ووت هاش میتونه +95 بشه؟👅

Continue Reading

You'll Also Like

1.5K 136 5
های گایز... اگر چند نسخه ازت شبیه سازی بشه، کدوم یکی از شما واقعیه؟! رمان بی ال با ژانر علمی تخیلی ، در مورد ۳ تا رفیقه که از بچگی باهم هستن. (نیل وی...
68.2K 12.6K 54
[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون...
4.5K 745 10
The devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
20.3K 6.7K 29
⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن silhouette | سایه ی نیمرخ کاپل: سکای،چانبک،سولی ژانر: تخیلی،رمنس،انگست نویسنده: LA7 "به پشتِ سر نگاه میکنم...