To Love a Sadist {ziam}

Par Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... Plus

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.12._
_.13._
_.14._
_.15._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.24._
_.25._
_.26._
_.27._
_.29._
_.30._
_.31._
_.32._
_.33._
_.last chapter._

_.28._

4.3K 450 30
Par Heyfaezh

" تو دیوونه شدی ؟ نمیتونی بری پیش پلیس و خودتو لو بدی ؛ اونا زندانیت میکنن اگه بفهمن که تو کسی بودی که اول لیامو دزدیدی و آوردیش پیس خودت! "

لوییس غر زد . زین با چشمای خالیش بهش نگاه کرد . چشماش پف کرده بود ، قرمز بود و اشکاش روی گونه هاش خشک شده بودن . دل لوییس خیلی وقته که برای شیطان دومینانت تو چشماش تنگ شده...

"من یه نقشه دارم "

زین بالاخره بعد مدت ها حرف زد...

____

24 ساعت از زمانی که با لیام حرف زده بود گذشت . زین نقششو به لوییس توضیح داد . گذشته از این ، اون فقط باید یه معامله با جیمز انجام بده . فقط همین .

" نه زی ، تو دوباره پیش اون برنمیگردی ! نه بعد از اون کارایی که باهات کرد . هیچ راه جهنمی وجود نداره که من بهت اجازه بدم " لوییس سرش داد زد .

" تنها نقشم همینه... " زین بسادگی جوابشو داد و یه نگاه اطمینان بخش به پسر بزرگتر انداخت .

الان ساعت 7:50 شبه . زین همه ی روز به سختی سعی کرد که ذهنشو از لیام و جیمز دور کنه ولی این بی فایده بود... مغزش دائما به این فکر میکرد که جیمز چه نوع دردی قراره به لیام وارد کنه ، و وقتی به اون فکر میکرد...

از گوشیش صدا اومد . یه پیام از یه "شماره خصوصی " که از طرف جیمز یا اسکیتر بود روی گوشیش معلوم شد .

اوه ، یه عکس ؟

بدون هیچ وقفه ای اونو باز کرد ، و قطعا این کار یه اشتباه بزرگ بود .

شکمش بهم پیچ خورد و حس کرد که نیاز داره محتویات معدشو همین الان یه جایی خالی کنه . اون یه عکس از لیام بود . چشمای زین خیس شد و اون برای مدتی سرشو روی میز نگه داشت .

وقتی زین از فورا از آشپزخونه خارج شد ، لوییس از خوندن وبسایت افراد گمشده دست کشید و با نگرانی به زین نگاه کرد که با سرعت وارد دسشویی شد . به صورت اجمالی به اشپزخونه نگاهی انداخت .

" ددی ؟ حال زین خوبه ؟ "

لوییس صدای هری رو شنید و اون دوتا باهم وارد اشپزخونه شدن . لوییس سرشو تکون داد .

" من هیچ ایده ای ندارم که دوباره چه اتفاقی افتاده "

هری به سمت پسر بزرگتر که روی میز نشسته بود رفت و کنارش نشست . لوییس لپتابو بست و وقتی دست دوست پسرش روی دستاش قرار گرفت و باعث شد به صورت ناخودآگاه لبخند بزنه.

"لیام خوبه... مگه نه ؟" هری آروم زمزمه کرد . لوییس به چشمای سبز هری نگاه کرد و حس کرد دوباره بیشتر از هربار عاشقش شده .

" من نمیدونم بیبی ، ولی زین یه نقشه ی خوب داره . اون- " لوییس جملشو قطع کرد وقتی هری توجهش به گوشی روشن زین جلب شد ؛ دستشو از توی دست لوییس بیرون کشید و به عکس توی گوشی خیره نگاه کرد .

لوییس به چشمای خیس هری که به صفحه زل زده بود نگاه کرد . هری دست دیگشو بالا آورد تا جلوی دهنشو بگیره .

"چی ؟ " لوییس داد زد و سریع گوشیو از تو دستای هری کشید . نفسش بند اومد .

" اوه خدای من "

هری از سرجاش بلند شد و با گریه به سمت زین رفت تا آرومش کنه . لوییس نمیتونست از سرجاش بلند شه . چشماش روی عکس قفل شده بود . اون هیچوقت نمیخاد فکر کنه که زین چجوری داره این وضعیتو تحمل میکنه... اگه کسی هری اونو میگرفت ، اون خیلی سریع نابود میشد.

لیام و زین مدت خیلی زیادی نیست که باهم بودن ، ولی لوییس میتونست با قاطعیت بگه که لیام همه چیز زینه... زین نتونست هیچکاری کنه و جلوشو بگیره ، اون خیلی سریع عاشقش شد .

اون عکس... لیام در حال گریه کردن بود . صورتش قرمز و خیس عرق بود . یه کراوات مشکی توی دهنش بود که اون دندوناشو روی اون بهم فشار میداد . چشماش فقط یکم باز بود ،ولی هرکسی میتونست به راحتی خستگی و مقدار زیاد گریه هاش رو از توی اونا بفهمه . هردو دستاش بالای سرش بسته شده بودن . سینه اش لخت بود ، پاهاش هم لخت بود! اون...اون کاملا لخت بود .
یه طناب روی زانوهاش بسته شده بود . طناب از پاهاش و دستاش به دوطرف تخت گره خورده بود و اونو توی یه حالت ثابت نگه داشته بود و باعث میشد بدنش کشیده بشه .

لوییس شکه شد . حس کرد با غش کردن فاصله ی زیادی نداره . دوباره به زین فکر کرد . زین روی زانوهاش جلوی توالت خم شده بود و هری به صورت دایره وار شونه هاشو به اروی ماساژ میداد . زین صدای گریه ها و ناله های آرومی رو از پشت سرش میشنید .

وقتی لوییش وارد اتاق شد ،هری بهش نگاه گرد و گریش شدت گرفت . هیچکدوم چیزی نگفتن . لوییس کنار زین نشست و مثله همیشه اونو توی بغلش کشید .

این لوییسو میشکنه که بهترین دوستشو توی همچین حالتی ببینه . اون فقط یه دفعه دیگه این حالتشو دیده بود... درسته و اون موقع هم دلیلش جیمز بود .

" من نمیتونم اینو ان-انجامش بدم... اون بهش آسیب میزنه . من م-میدونم این چه حسی داره ل-لو . نباید فقط اینجا بشینم ، باید یه کاری کنم... باید پیداش کنم "

لوییس صورشو توی دستاش گرفت . " گوش کن " ازش خواهش کرد . " لیام عین تو نیست . احساس تاسف نسبت به خودت و عذاب وجدانو تموم کن... تو میدونی اون گریه میکنه ، چون میترسه جیمز بهت آسیب بزنه . بس کن زی . ما باید بهترین کارو انجام بدیم . ما یه نقشه داریم . همه ی چیزی که نیاز داریم اینه که یکم صبر کنیم . لیام الان اصلا توی موقعیت خوبی نیست ، ولی جمعه ی هفته ی بعد قراره برگرده خونه و جاش امن باشه . پس گریه کردنو تموم کن مرد ! اگه نمیخای برای خودت انجامش بدی بخاطر اون انجامش بده! "

زین سعی کرد گریه کردنو تموم کنه . زیر چشماش بخاطر گریه های طولانیش سیاه شده بود . آب دماغشو بالا کشید و سعی کرد گه از لرزش شونه هاش جلوگیری کنه . سرشو اروم تکون داد .

لوییس یه نفس عمیق کشید ." بلند شو . بیا بریم توی تخت "

زین مخالفتی نکرد وقتی لوییس کمرشو گرفت و اونو توی تختش برد .

" بخواب . ما فردا با پلیس در جریان میزاریمش " لوییس گفت و زین سرشو تکون داد .

اون به سمت اتاق خودشون راه افتاد و بعد از ورود به اتاق هری رو دید .

" حال تو خوبه بیبی ؟ " لوییس گفت وقتی هری دستاشو دور پسر بزرگتر حلقه کرد .

" اون خیلی قویه لو ، ولی خیلی شکسته شده " هری زمزمه کرد و سرشو توی گردنش فرو برد . لوییس بخاطر لمس هری احساس آرامش کرد .

" من خیلی نگرانم که اگه اون بیشتر از یه هفته طول بکشه چه اتفاقی برای زین میوفته"

" منظورت چیه ؟" هری پرسید . لوییس از هری دور شد و پیرهنشو در آورد .

" خب ، سال ها پیش قبل ، وقتی زین از جیمز فرار کرد و هیچکسو نداشت که بره سمتش اومد پیش من . تو الان بخشی از زندگی من هستی ، پس شاید بتونم اونو بهت بگم... " لوییس به هری نگاه کرد که سرشو با تعجب تکون داد .

" زین توی یه دوره از عمرش کاملا دچار افسردگی شده بود ، بالاخره هرچی باشه اون بعد مدت ها از یه سادیسمی جدا شده بود ! من یادمه قبلا وقتی یه بار پیشش بودم ما باهم بلند خندیدیم ، و دفعه ی بعدی که من دیدمش اون توی اشک غرق شده بود...اون زمان...من چیزی از اینجور چیزا سر در نمی آوردم . میدونی ، اون بهش آسیب زده بود . من ازش پرسیدم که اون باهاش چیکار کرد... و بعدش اون جای تیغ روی دستاشو بهم نشون داد... " لوییس متوقف شد و هری شروع به سوال پرسیدن کرد

" چرا قبلا درموردش بهم چیزی نگفته بودی ؟ "

" من قسم خوردم که هیچ چیز درمورد این به کسی نگم ولی الان...
اون نمیخاست ضعیف بنظر بیاد ... اون تغییر کرده بود ... دیگه از جیغ ها و کابوس های شبانه اش خبری نبود ، دیگه خودشو توی اتاقش زندانی نمیکرد ، اون یه مرد جدید شده بود ... یه روز ، اون بلند شد و بهم گفت 'من میخام بیزینس خودمو شروع کنم ' . و به طور اتفاقی ، اونی که درموردش حرف میزد یه کلاب BDSM بود... "

هری شوکه شد . " من-من نمیتونم باور کنم . نمیتونم درک کنم اون چقدر آسیب دیده و ضربه خورده "

لوییس شلوارشو هم در آورد و روی تخت دراز کشید . هری هم کارشو تکرار کرد .

" اگه بهت میگفتم دیگه نمیتونستی بهش مثله ی دومینانت احترام بزاری . منظورم اینه که... نیمتونستی عادی بهش نگاه کنی "

هری روی سینه ی لویی لبخند زد .

" دوست دارم "

" منم دوست دارم "

زین با تموم شدن حرفشون به سمت اتاقش حرکت کرد . اون همه چیو شنید و اصلا ناراحت نشد که لوییس قولشو شکست ... اون کاریه که زین همیشه انجام داده...

_______

فاک بهت جیمز فاک بهت !😑😣😭
ایشالله تو جهنم ببینمت دلم خنک شه👍
یه دوست عزیزی بعد از اپ ها میاد میگه چقدر کمه😕
دیگه خواهر من معذرت میخام من که ننوشتمش فقط دارم ترجمش میکنم😐 شما خودت به بزرگیت ببخش✋

ووت +90💢

Continuer la Lecture

Vous Aimerez Aussi

68.3K 12.6K 54
[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون...
4.1K 1K 51
(تکمیل شده ) Is it a love? It's Not Love.......
10.5K 2.1K 16
The devil judge Couple: Kang yohan & Kim gaon Genre: Bl, Drama, Angst Author: Srmhera دقیقا یکسال از اینکه گائون یوهانو بعد از اون انفجار دید میگذره ...
4.2K 992 19
•¬‌کاپل: کایسو | سوکای | چانبک •¬‌ژانر: جنایی | عاشقانه | اکشن | اسمات •¬‌خلاصه: گاهی سرنوشت اتفاقی رو برات رقم میزنه که فکر میکنی بدترین اتفاق زن...