لیام روبه روی ایینه ایستاده بود و سعی میکرد موهاشو بالا نگه داره . زین وارد دستشویی شد و اون دوباره کت و شلوار سیاهشو پوشیده بود .
دستاشو دور لیام حلقه کرد و سرشو توی گردن لیام فرو برد . بخاطر وضعیت دلپذیرش صدای "هومی" از خودش در آورد و یه بوسه زیر گردن لیام کاشت .
پسر کوچیکتر کارشو سریع تموم کرد و به سمت دوست پسرش برگشت و زین کارشو تکمیل کرد . لباشو توی لبای پسر قفل کرد و اونو به سینک فشار داد .
لیام سعی کرد لبای خشنی که روی لباش قرار دارن رو اروم کنه ولی اون فقط تونست سرعتشو باهاش هماهنگ کنه .
لیام اونی بود که اول عقب کشید . از سینک پایین اومد و به همراه زین به سمت بیرون دسشوویی حرکت کرد .
" من بدون تو چیکار میکردم؟" زین بهش گفت و لیام با شیطنت جوابشو داد
"خودکشی" زین با صدای بلند خندید
••••••••
"فهمیدی چی گفتم؟" زین پرسید وقتی اونا از ماشین پیاده شدن .
" به جز چیزایی که گفتی یا وقتی که لازم بودحرف نمیزنم ، وقتی یکی اومد پیشم و خواست منو بگیره بهش میگم 'نه بهم دست نزن' ، اگه اون کار نکرد ، میگم ماله زینم و اگه اونم کار نکرد ، 'صبر میکنم- چون تو میای و پیدام میکنی اگه بفهمی داره برام اتفاقی میوفته'" لیام صدای زینو به بهترین نحوی که میتونست تقلید کرد و بعدش بخاطر کارش ترسید .
" و من حرفامو دوباره تکرار نمیکنم . من نمیزارم تو تنهایی بری دستشویی ، یا هرجایی که بخوای بری " زین گفت و صداش عصبانی بود ولی دلیل عصبانیتش لیام نبود .
لیام سرشو تکون داد . احساس استرس بیشتر کرد وقتی روبه روی در کلاب ایستادن . زین دستاشو گرفت و آرومش کرد . وقتی اونا وارد کلاب شدن ، کلاب تقریبا خالی بود ، البته به جز اون دختر که که کنار کانتر ایستاده بود .
"سلام گایز"
اون دختر خوشحال گفت و عین دفعه ی قبل از بالای کانتر پرید و به سمتشون حرکت کرد .
" سلام لیام " اون مودبانه گفت .
"سلام ارین" لیام با خجالت گفت و پشت زین قایم شد .
" تو حالت خوبه ؟ اون شب بهمون کلی استرس دادی !" اون پرسید و وقتی لیام جواب نداد ، به زین نگاه کرد .
" خب ،ما میریم توی اتاقم " اون گفت و به سمت اتاقش حرکت کردن .
"این بی ادبیه لیام ! اون ازت در مورد حالت سوال پرسید و تو جوابشو ندادی !" زین گفت و روی صندلیش نشست . لیام رو تنها پیش در ول کرد .
" من معذرت میخام . من دوست نداشتم- که این گستاخی بنظر بیاد ، من فقط- دلم نمیخاست جواب بدم " لیام گفت .
" تو خیلی گستاخی "
زین غرغر کرد و باعث شد که لیام اخم کنه....
•••••••••
" من خیلی زود برمیگردم ، میرم تا یکم نوشیدنی برای خودمون بیارم " زین گفت و از جاش بلند شد .
اونا فقط چند ساعته که توی اتاق زینن ولی لیام حس میکرد که براش چندسال گذشته !
" من میتونم برم و اونارو بیارم؟ حوصلم سر رفته" لیام پرسید .
" لیام- تومیدونی دفعه قبل چه اتفاقی افتاد وقتی من اجازه دادم بری . دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنم !" زین گفت و تن صداش هشدار دهنده بود .
" لطفا ددی . من نوشیدنی هارو میگیرم و خیلی سریع برمیگردم همینجا ، قول میدم !" لیام التماس کرد . زین بهش نگاه کرد و حس کرد که الانه که قلبش از عشق منفجر بشه .
"من نمیدونم چطور باید زنده بمونم اگه اتفاقی برات بیوفته" لیام به سمتش رفت . بدنشو جلو کشید و یه بوسه ی آروم روی لباش گذاشت .
"من قول میدم خیلی زود برگردم ، باشه؟" زین دودل بود . به در و بعدش به لیام نگاه کرد .
"هیچ جای دیگه ای نمیری . فقط بار ، فهمیدی؟" (نزار بره عوضی😭💔) لیام با عشق لبخند زد .
"باشه حتما" وقتی به سمت در میرفت گفت .
"صب کن . لیام؟"
"بله؟" جواب داد .
"دوست دارم" اون گفت و لبخند لیام پررنگتر شد .
"منم دوست دارم ددی"
~~~~~~~~~
"من میتونم دوتا آبجو بگیرم ؟" لیام از ارین پرسید . بار پر از ادم بود . ارین اولش متوجهش نشد ، ولی بعدش لیامو دید .
" دوتا ؟ من فک نمیکنم این برای تو خوب باشه ؛ زین بهم گفت که بهت نوشیدنی های الکل دار ندم!" ارین گفت . لیام دهنشو باز کرد و دهنش شکل "O" گرفت .
" خب پس من میتونم یه آبجو و یه کوکی بگیرم؟" ارین سرشو تکون داد و مشغول آماده کردن شد .
" ارین... من ازت معذرت میخام که جوابتو ندادم ."
" اوه بیبی نگران نباش ! من میفهمم که تو چه حالی داری" اون گفت و دستشو روی شونه ی لیام زد .
" تو میتونی چند دقیقه اینارو اینجا نگه داری ؟ من به یکم هوای آزاد نیاز دارم"
" باشه لاو ، مواظب باش خب ؟" ارین پرسید و نگاه کرد که لیام کم کم ازش دور شد . یه مرد جدید جای اون نشست و توجه ارینو جلب کرد .
~~~~~~~
"ناک ناک!" زین صدای در زدن بهترین دوستشو شنید و درو باز کرد .
"آو" لوییس نیشخند زد . " نمایش من کو ؟" اون شوخی کرد . زین چشاشو چرخوند و همو برادرانه بغل کردن .
" اون بیرون وقتی داشتی میومدی لیامو ندیدی؟" لوییس سرشو به علامت منفی تکون داد . دستشو دور هری حلقه کرد و زین سرشو تکون داد .
" اون چند دقیقه ای میشه که رفته . همینجا بمونین ، میرم ببینم کجاست " لوییس بهش نگاه کرد و زین سریع از اتاق خارج شد .
" دیگه چه اتفاقی افتاده؟ " لوییس از هری پرسید و اون شونه هاشو بالا انداخت . آروم لباشو بوسید .
" اون کجاست؟" زین عصبی از ارین پرسید .
" رفت یکم هوا بخوره ، برای ده دقیقه . فک کردم بهت گفته.." ارین با گیجی گفت .
" و تو گذاشتی بره ؟ خدایا من بهت چی گفته بودم ؟" زین به سمت جمعیت شلوغ دوید . با دستش محکم به در خروجی اضطراری ضربه زد و اونو باز کرد .
باد سرد باعث شد یکم به خودش بلرزه . دید که یه ون سیاه به سرعت از خیابون خارج شد . اونو کاملا میشناخت... زین اونو قبلا دیده بود...
" بیبی من نه...! ( منظورش اینه 'با بیبی من نه ، یعنی میگه ولش کنه')
" زین به سمتش دوید و ون آروم آروم ازش دور شد .
" زین ؟ چه فاکی داری انجام میدی... مشکل چیه ؟ " صدای لویی رو شنید .
" اون جیمزه... اون ل- لیامو... گ.. گرفت" زین گریه کرد . لوییس بغلش کرد بدون اینکه حرفی بزنه . گریه ی زین شدت گرفت .
" اون گرفتتش! " داد زد .
از بغل لویی بیرون اومد و مشتشو محکم به دیوار کوبید . اون به طرز باورنکردنی گریه میکرد . به دیوار تکیه داد و اجازه داد خونی که از روی مشتش سرازیر شده بود لباسشو کثیف کنه .
" زین ، زین گوش کن ! مااونو پیدا میکنیم . آروم باش !" لوییس گفت و اونو دوباره بغل کرد .
" من فقط- بهش اجازه دادم بره ب-بار! "
زین داد زد .
" همش تقصیره منه "
~~~~~~~~
حتی نمیتونین تصور کنین که چقد جیمز ادم گوهیه :/
به شخصه دلم میخاد جرش بدم😒😑
از اینجا تا فک کنم آخر داستان دیگه اسمات نداریم😐(البته فک کنم)
نظر؟😞
میتونین ووت های این چپترو به +85 (چه عدد مقدسی😹) برسونین؟ 🌾
بابت دیر اپ کردن معدرت میخام😐 نت ندارم😑