To Love a Sadist {ziam}

By Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... More

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.12._
_.13._
_.14._
_.15._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.25._
_.26._
_.27._
_.28._
_.29._
_.30._
_.31._
_.32._
_.33._
_.last chapter._

_.24._

5.2K 515 90
By Heyfaezh

لیام روبه روی ایینه ایستاده بود و سعی میکرد موهاشو بالا نگه داره . زین وارد دستشویی شد و اون دوباره کت و شلوار سیاهشو پوشیده بود .

دستاشو دور لیام حلقه کرد و سرشو توی گردن لیام فرو برد . بخاطر وضعیت دلپذیرش صدای "هومی" از خودش در آورد و یه بوسه زیر گردن لیام کاشت .

پسر کوچیکتر کارشو سریع تموم کرد و به سمت دوست پسرش برگشت و زین کارشو تکمیل کرد . لباشو توی لبای پسر قفل کرد و اونو به سینک فشار داد .

لیام سعی کرد لبای خشنی که روی لباش قرار دارن رو اروم کنه ولی اون فقط تونست سرعتشو باهاش هماهنگ کنه .

لیام اونی بود که اول عقب کشید . از سینک پایین اومد و به همراه زین به سمت بیرون دسشوویی حرکت کرد .

" من بدون تو چیکار میکردم؟" زین بهش گفت و لیام با شیطنت جوابشو داد

"خودکشی" زین با صدای بلند خندید

••••••••

"فهمیدی چی گفتم؟" زین پرسید وقتی اونا از ماشین پیاده شدن .

" به جز چیزایی که گفتی یا وقتی که لازم بودحرف نمیزنم ، وقتی یکی اومد پیشم و خواست منو بگیره بهش میگم 'نه بهم دست نزن' ، اگه اون کار نکرد ، میگم ماله زینم و اگه اونم کار نکرد ، 'صبر میکنم- چون تو میای و پیدام میکنی اگه بفهمی داره برام اتفاقی میوفته'" لیام صدای زینو به بهترین نحوی که میتونست تقلید کرد و بعدش بخاطر کارش ترسید .

" و من حرفامو دوباره تکرار نمیکنم . من نمیزارم تو تنهایی بری دستشویی ، یا هرجایی که بخوای بری " زین گفت و صداش عصبانی بود ولی دلیل عصبانیتش لیام نبود .

لیام سرشو تکون داد . احساس استرس بیشتر کرد وقتی روبه روی در کلاب ایستادن . زین دستاشو گرفت و آرومش کرد . وقتی اونا وارد کلاب شدن ، کلاب تقریبا خالی بود ، البته به جز اون دختر که که کنار کانتر ایستاده بود .

"سلام گایز"

اون دختر خوشحال گفت و عین دفعه ی قبل از بالای کانتر پرید و به سمتشون حرکت کرد .

" سلام لیام " اون مودبانه گفت .

"سلام ارین" لیام با خجالت گفت و پشت زین قایم شد .

" تو حالت خوبه ؟ اون شب بهمون کلی استرس دادی !" اون پرسید و وقتی لیام جواب نداد ، به زین نگاه کرد .

" خب ،ما میریم توی اتاقم " اون گفت و به سمت اتاقش حرکت کردن .

"این بی ادبیه لیام ! اون ازت در مورد حالت سوال پرسید و تو جوابشو ندادی !" زین گفت و روی صندلیش نشست . لیام رو تنها پیش در ول کرد .

" من معذرت میخام . من دوست نداشتم- که این گستاخی بنظر بیاد ، من فقط- دلم نمیخاست جواب بدم " لیام گفت .

" تو خیلی گستاخی "

زین غرغر کرد و باعث شد که لیام اخم کنه....

•••••••••

" من خیلی زود برمیگردم ، میرم تا یکم نوشیدنی برای خودمون بیارم " زین گفت و از جاش بلند شد .
اونا فقط چند ساعته که توی اتاق زینن ولی لیام حس میکرد که براش چندسال گذشته !

" من میتونم برم و اونارو بیارم؟ حوصلم سر رفته" لیام پرسید .

" لیام- تومیدونی دفعه قبل چه اتفاقی افتاد وقتی من اجازه دادم بری . دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنم !" زین گفت و تن صداش هشدار دهنده بود .

" لطفا ددی . من نوشیدنی هارو میگیرم و خیلی سریع برمیگردم همینجا ، قول میدم !" لیام التماس کرد . زین بهش نگاه کرد و حس کرد که الانه که قلبش از عشق منفجر بشه .

"من نمیدونم چطور باید زنده بمونم اگه اتفاقی برات بیوفته" لیام به سمتش رفت . بدنشو جلو کشید و یه بوسه ی آروم روی لباش گذاشت .

"من قول میدم خیلی زود برگردم ، باشه؟" زین دودل بود . به در و بعدش به لیام نگاه کرد .

"هیچ جای دیگه ای نمیری . فقط بار ، فهمیدی؟" (نزار بره عوضی😭💔) لیام با عشق لبخند زد .

"باشه حتما" وقتی به سمت در میرفت گفت .

"صب کن . لیام؟"

"بله؟" جواب داد .

"دوست دارم" اون گفت و لبخند لیام پررنگتر شد .

"منم دوست دارم ددی"

~~~~~~~~~

"من میتونم دوتا آبجو بگیرم ؟" لیام از ارین پرسید . بار پر از ادم بود . ارین اولش متوجهش نشد ، ولی بعدش لیامو دید .

" دوتا ؟ من فک نمیکنم این برای تو خوب باشه ؛ زین بهم گفت که بهت نوشیدنی های الکل دار ندم!" ارین گفت . لیام دهنشو باز کرد و دهنش شکل "O" گرفت .

" خب پس من میتونم یه آبجو و یه کوکی بگیرم؟" ارین سرشو تکون داد و مشغول آماده کردن شد .

" ارین... من ازت معذرت میخام که جوابتو ندادم ."

" اوه بیبی نگران نباش ! من میفهمم که تو چه حالی داری" اون گفت و دستشو روی شونه ی لیام زد .

" تو میتونی چند دقیقه اینارو اینجا نگه داری ؟ من به یکم هوای آزاد نیاز دارم"

" باشه لاو ، مواظب باش خب ؟" ارین پرسید و نگاه کرد که لیام کم کم ازش دور شد . یه مرد جدید جای اون نشست و توجه ارینو جلب کرد .

~~~~~~~

"ناک ناک!" زین صدای در زدن بهترین دوستشو شنید و درو باز کرد .

"آو" لوییس نیشخند زد . " نمایش من کو ؟" اون شوخی کرد . زین چشاشو چرخوند و همو برادرانه بغل کردن .

" اون بیرون وقتی داشتی میومدی لیامو ندیدی؟" لوییس سرشو به علامت منفی تکون داد . دستشو دور هری حلقه کرد و زین سرشو تکون داد .

" اون چند دقیقه ای میشه که رفته . همینجا بمونین ، میرم ببینم کجاست " لوییس بهش نگاه کرد و زین سریع از اتاق خارج شد .

" دیگه چه اتفاقی افتاده؟ " لوییس از هری پرسید و اون شونه هاشو بالا انداخت . آروم لباشو بوسید .

" اون کجاست؟" زین عصبی از ارین پرسید .

" رفت یکم هوا بخوره ، برای ده دقیقه . فک کردم بهت گفته.." ارین با گیجی گفت .

" و تو گذاشتی بره ؟ خدایا من بهت چی گفته بودم ؟" زین به سمت جمعیت شلوغ دوید . با دستش محکم به در خروجی اضطراری ضربه زد و اونو باز کرد .

باد سرد باعث شد یکم به خودش بلرزه . دید که یه ون سیاه به سرعت از خیابون خارج شد . اونو کاملا میشناخت... زین اونو قبلا دیده بود...

" بیبی من نه...! ( منظورش اینه 'با بیبی من نه ، یعنی میگه ولش کنه')

" زین به سمتش دوید و ون آروم آروم ازش دور شد .

" زین ؟ چه فاکی داری انجام میدی... مشکل چیه ؟ " صدای لویی رو شنید .

" اون جیمزه... اون ل- لیامو... گ.. گرفت" زین گریه کرد . لوییس بغلش کرد بدون اینکه حرفی بزنه . گریه ی زین شدت گرفت .

" اون گرفتتش! " داد زد .

از بغل لویی بیرون اومد و مشتشو محکم به دیوار کوبید . اون به طرز باورنکردنی گریه میکرد . به دیوار تکیه داد و اجازه داد خونی که از روی مشتش سرازیر شده بود لباسشو کثیف کنه .

" زین ، زین گوش کن ! مااونو پیدا میکنیم . آروم باش !" لوییس گفت و اونو دوباره بغل کرد .

" من فقط- بهش اجازه دادم بره ب-بار! "

زین داد زد .

" همش تقصیره منه "

~~~~~~~~
حتی نمیتونین تصور کنین که چقد جیمز ادم گوهیه :/
به شخصه دلم میخاد جرش بدم😒😑
از اینجا تا فک کنم آخر داستان دیگه اسمات نداریم😐(البته فک کنم)
نظر؟😞
میتونین ووت های این چپترو به +85 (چه عدد مقدسی😹) برسونین؟ 🌾
بابت دیر اپ کردن معدرت میخام😐 نت ندارم😑

Continue Reading

You'll Also Like

12.3K 2.1K 19
کریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت...
188K 9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
4.5K 658 23
داستان امگاورس و دارای قوانین خاص خود است و با بقیه ی امگاورس ها فرق دارد پس حتما توضیحات رو قبل از شروع داستان مطالعه کنید تمام اتفاقات و شخصیت ها س...
4.5K 743 10
The devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3