To Love a Sadist {ziam}

By Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... More

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.12._
_.13._
_.14._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.24._
_.25._
_.26._
_.27._
_.28._
_.29._
_.30._
_.31._
_.32._
_.33._
_.last chapter._

_.15._

6.5K 603 51
By Heyfaezh

زین به پهلو خوابیده بود . آرنجش رو بالشت بود و سرشو رو دستش گزاشته بود .

دست دیگش رو سینه لیام بود و به آرومی رو ته ریشش کشیده میشد .

لیام بیحرکت خوابیده بود . زین از ماشین بیرونش اورد و بردش تو تخت خودش .

زین زیرلب باش حرف میزد با اینکه میدونست خوابه .

" متاسفم ." زین گفت . به چشمای لیام که زیر پلکش تکون خورد نگاه کرد .

" گفتم میام ولی نیومدم ." زمزمه کرد, هنوزم ته ریششو نوازش میکرد .

" تو خیلی خوشگلی ."

زین صدای زنگ شنید که ینی یه پیام رو گوشیش داشت .

لیام حتی تکونم نخورد .

* از طرف لویی *
" رفیق زود خودتو برسون . گرفتمش ولی مطمئن نیستم میتونم بازم نگهش دارم یا نه ."

زین تایپ کرد " باشه . دارم میام "

دوباره به لیام نگاه کرد .

چشماشو باز کرده بود و به زین نگاه میکرد .

" بخواب . من زود برمیگردم . باشه ؟ یه چیزی هست که باید سر و سامونش بدم ." زین زیرلب گفت . انگشتش هنوز رو فک لیام بود .

لیام هیچی نگفت فقط به زین که از رو تخت بلند میشد نگاه کرد .

به محض اینکه دستشو رو دستگیره گذاشت صدای ضعیف لیام بیرون اومد " نیومدی ."

زین چشماشو بست, پیشونیشو رو در گزاشت " و متاسفم, خیلی متاسفم . برات جبران میکنم لیام . قول میدم ."

لیام قبل اینکه دوباره حرف بزنه چند ثانیه ساکت موند " دوست دارم ." لیام گفت .

زین آه کشید . خیسی چشماشو حس میکرد, صداش به سختی بیرون اومد " منم دوست دارم "

...

زین مشتاشو محکم تو هم گره زده بود و دندوناشو به هم فشار میداد .

وارد ساختمون شد . نصف شب بود و کلاب بسته بود . برا همین هم جا تو سکوت بود .

صدای عصبانی به گوشش رسید . " بزار برم . من کاری نکردم !"

زین درو پشت سرش بست و برگشت, هری رو دید که رو صندلی پشت بار نشسته بود, میلرزید و به رو به رو نگاه میکرد .

زین نگاهشو دنبال کرد و دوستشو دید که پشتش بشون بود .

یکی رو محکم به دیوار فشار میداد .

" کام آن لو . ما دوستیم . بزار برم باشه ؟"

سعی داشت لویی رو گول بزنه .

" نه مرد . من رفیق تو نیستم, نه بعد از کاری که امروز کردی . به محض اینکه زین برسه مردی ." لویی از بین دندوناش گفت و کوبیدش به دیوار .

" لویی ." زین با اقتدار گفت و باعث شد پسر از ترس بترسه, لویی بخاطر این نیشخند زد .

" چه حلال زاده ." لویی زمزمه کرد .

لویی به یقه پسر چنگ زد و پرتش کرد جلو زین .

زین به پسر که داشت از پایین بش نگاه میکرد و ترسیده بود غرید .
" زین ؟ رفیق خیلی وقته ندیدمت ."

زین چیزی نگفت فقط به پسر نگاه کرد که بلند شد و خودشو تکوند .

" ارین ."

"بله ." صدای زن از پشت سرش اومد .

" میشه لطفا هری رو از اینجا ببری ؟" زین خواهش کرد ولی چشماشو از رو اسکیتر برنداشت .

ارین سرشو تکون داد و دستشو دور کمر هری حلقه کرد " بیا بریم عزیزم ." با مهربونی گفت, هری بخاطر صحنه ای که داشت میدید ناراحت بود .

زین پسر قدبلندو دور زد . مثه شیری که دور طعمه اش میچرخه دورش چرخید . " میدونی چرا اینجایی ؟"
" خب, اومدم یکم نوشیدنی بخورم و اگه شد با یه هرزه بازی کنم . ولی رفیقت اومد و گند زد به همه چی ." کلمات بریده بریده و نامرتب از دهنش بیرون میومد .

" احیانا با یکی تو دستشویی برخورد نکردی ؟" زین غرید و پشت سرش وایساد .

مکث کرد و یهو شروع به حرف زدن کرد " اوه چرا , یکی رو دیدم, یه پسر, با ماهیچه های بزرگ . میتونست به راحتی منو سابمسیو خودش کنه . ولی اون رزه لعنتی زیادی معصوم بود, پس منم همونجور که خودش میخواست گزاشتم باتم باشه ." ( لیام باتم بسی گوگولی😐💦)

دماغ زین قرمز شد و صدای مسخره کردن لویی رو شنید .

" اون پسر بت نگفت که تنهاش بزاری ؟"

اسکیتر با سر تایید کرد " چرا, و همینطور یه چرت و پرتاییم درباره اینکه ' اون میاد میگیرتم . اون میدونه . اون میاد ' گفت . لعنتی ... از ترس خودمو خیس کرده بودم ." نیشخند زد . " به هر حال تقریبا خمش کرده بودم رو سینک دستشویی و یکم مونده بود تا اون لباس تنگ جذابشو درارم که یکی گرفتم . حتی صبر نکردم تا بفهمم کی بوده . فقط دوییدم بیرون ."

زین عصبانیتو تو بدنش حس کرد . و از خود بی خود شد .

" اون ماله من بود ." از بین دندوناش گفت . " اون ماله منه ."

" زین, من نمیدونستم ." دروغ گفت . میدونست, مطمئن بود که شنیده اون پسر گفته ' من برا زینم ' فقط بش اهمیت نداد .

زین دوباره رو به روش وایساد و اسکیتر شروع به لرزیدن کرد .

" میدونستی که اون بشدت از لحاظ روانی آسیب دیده و تو باید بخاطرش تقاص پس بدی ."

" و-ولی من هیچ پولی ندارم ."

زین نیشخند زد " به پول نیاز نداری , بهم اعتماد کن ."

زین دستشو پشت گردنش برد و موهاشو کشید و با دست دیگش زد تو صورتش و صدای خرد شدن چیزی اومد . اسکیتر از درد داد زد .

زین به کارش ادامه داد و بنظر میومد که زمان وایساده . حس میکرد نمیتونه دست از این کار برداره .

اسکیتر رو زانوهاش افتاد و زین به عقب هلش داد چسبوندش به دیوار" زین, داری میکشیش . فک کنم دیگه کافیه ." لویی با ناراحتی گفت, سعی کرد بهترین دوستشو از پسری که به سختی هوشیار مونده بود جدا کنه .

نمیتوتست تصور کنه زین الان چی میکشه . ولی میدونست اگه یه نفر به هریش دست میزدم اونم دقیقا همین وضعو داشت . ( اوه مای لری هارت 😭💔 )

زین بیخیال نشد . خون کله صورت پسرو گرفته بود و دیگه هیچ صدایی بخاطر درد ازش درنمیومد .

لویی تمام زورشو جمع کرد, زینو به عقب هل داد و جلوشو گرفت تا اون پسرو نکشه .

زین هق هق کرد . پاهاشو کشید تو سینش و خودشو عقب جلو کرد .

لویی کنار پسر زانو زد . دستشو گزاشت رو گردنش, دنباله نبضش گشت و خیلی زود پیداش کرد .

" رفیق, بیا ببرمت خونه . باشه ؟" لویی گفت و کمک کرد زین رو پاهاش وایسه .

پسر رو شونه هاش شکست و گریه کرد " ل-لیام ." با گفتن اسمش احساس کرد گناه کله وجودشو گرفت .

" ارین ؟" لویی گفت و رفت همونجایی که اونا بودن . هری و ارین رو مبل نشسته بودن . هری لبخند میزد ولی با دیدن زین نفسش بند اومد .

" اوه نه ." ارین دویید کنار زین . مچشو گرفت و کشید سمت خودش . " ببین چیکار کردی . اون رفته ؟" ارین پرسید, منظورش اسکیتر بود .

لویی سرشو تکون داد . " بیهوشه ."

" خب, شماها برین خونه . من فیلمایه دوربین مخفی رو پاک میکنم و به دکتر زنگ میزنم ."

زین با اشکای رو صورتش لبخند زد, لویی با انگشت به هری اشاره کرد و هری رفت پیشش .

" از پسش برمیام ." زین به آرومی گفت وقتی لویی داشت پافشاری میکرد تا برسونتش خونه .

" باشه . اگه خودت یا لیام چیزی نیاز داشتین حتما بم زنگ بزن ."

زین سرشو تکون داد و ماشینو روشن کرد .

زین آه کشید وقتی به خونه رسید, همه جا تاریک بود و تنها روشنایی چراغای خیابون بودن . و یکی رو پله ها کنار در نشسته بود .

از ماشین بیرون رفت و رفت کنار لیام . ولی بجای اینکه ببرتش داخل کنارش نشست .

هیچکدوم حتی یه کلمه هم نگفتن ... فقط تو سکوت نشستن . لیام سرشو بالا گرفته بود و به آسمون ابری نگاه میکرد .

" کجا رفتی ؟" لیام پرسید .

" برگشتم کلاب ."

لیام دوباره ساکت شد . چشماشو از آسمون برداشت و به پای زین نگاه کرد .

" چه بلایی سر دستت اومده ؟" به نرمی پرسید, دستشو دراز کرد تا دستای زینو بگیره . ولی زین هنوز بی میل بود برا همین دستشو عقب کشید .

زین جواب نداد . بینشون تنش بود .

" چیکار میکردی ؟" زین پرسید .

" نتونستم بخوابم ." لیام زیرلب گفت . دستاشو دور خودش حلقه کرد و خم شد .

زین دید که داره میلرزه و چشماشو محکم روهم فشار میده .

" سردته ؟" پرسید با اینکه جوابو میدونست .

لیام به آرومی سرشو تکون داد .

" پس چرا نریم داخل ؟" زین با کمرویی پرسید .

" نمیخوام "

زین سرشو تکون داد . بلند شد و لیامو با خودش برد تو خونه .

به محض اینکه درو باز کرد بهش نزدیک شد و دورش پتو پیچید .

لیام بهش نگاه کرد " چه بلایی سر دستات اومده ؟" دوبارت پرسید .

زین سرشو تکون داد " مهم نیس , تا وقتی که تو خوب باشی ."

خم شد و لباشو رو لبای لیام گزاشت . و لیامم باش همکاری کرد .

" متاسفم " زین زیرلب گفت . عقب رفت و پیشونیشو رو پیشونیه لیام گزاشت .

لیام یه دستشو پشت گردن زین گزاشت و زینو دید که چشماشو بست . با دست آزادش رو لبای زین کشید .

" میدونم . میدونم . تو مقصر نیستی ." لیام زیرلب گفت . زین دستشو دور لیام گزاشت و بلندش کرد .

لیام پاهاشو دور کمر زین پیچید و دستاشو رو شونه هاش گزاشت . " دوست دارم " لیام گفت و فکشو بوسید .

" منم دوست دارم خوشگلم "

__________
چطور بود؟😐🔥
روند باحالی داره💓💫
شاید آپ بعدی دیرشه😑
+40 ووت🍀

Continue Reading

You'll Also Like

12.3K 2.1K 19
کریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت...
16.9K 3.8K 8
نام⸙ ͎.: کیم سهون •ژانر⸙ : غمگین / انگست / ددی کینک / درام •کاپل⸙ ͎.: کایهون •نویسنده⸙ ͎.: erwin •روزهای آپ⸙ ͎.: جمعه •رده سنی⸙ ͎.: ... خلاصه⸙ ͎.: ش...
68.2K 12.6K 54
[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون...
20.3K 6.7K 29
⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن silhouette | سایه ی نیمرخ کاپل: سکای،چانبک،سولی ژانر: تخیلی،رمنس،انگست نویسنده: LA7 "به پشتِ سر نگاه میکنم...