زین به پهلو خوابیده بود . آرنجش رو بالشت بود و سرشو رو دستش گزاشته بود .
دست دیگش رو سینه لیام بود و به آرومی رو ته ریشش کشیده میشد .
لیام بیحرکت خوابیده بود . زین از ماشین بیرونش اورد و بردش تو تخت خودش .
زین زیرلب باش حرف میزد با اینکه میدونست خوابه .
" متاسفم ." زین گفت . به چشمای لیام که زیر پلکش تکون خورد نگاه کرد .
" گفتم میام ولی نیومدم ." زمزمه کرد, هنوزم ته ریششو نوازش میکرد .
" تو خیلی خوشگلی ."
زین صدای زنگ شنید که ینی یه پیام رو گوشیش داشت .
لیام حتی تکونم نخورد .
* از طرف لویی *
" رفیق زود خودتو برسون . گرفتمش ولی مطمئن نیستم میتونم بازم نگهش دارم یا نه ."
زین تایپ کرد " باشه . دارم میام "
دوباره به لیام نگاه کرد .
چشماشو باز کرده بود و به زین نگاه میکرد .
" بخواب . من زود برمیگردم . باشه ؟ یه چیزی هست که باید سر و سامونش بدم ." زین زیرلب گفت . انگشتش هنوز رو فک لیام بود .
لیام هیچی نگفت فقط به زین که از رو تخت بلند میشد نگاه کرد .
به محض اینکه دستشو رو دستگیره گذاشت صدای ضعیف لیام بیرون اومد " نیومدی ."
زین چشماشو بست, پیشونیشو رو در گزاشت " و متاسفم, خیلی متاسفم . برات جبران میکنم لیام . قول میدم ."
لیام قبل اینکه دوباره حرف بزنه چند ثانیه ساکت موند " دوست دارم ." لیام گفت .
زین آه کشید . خیسی چشماشو حس میکرد, صداش به سختی بیرون اومد " منم دوست دارم "
...
زین مشتاشو محکم تو هم گره زده بود و دندوناشو به هم فشار میداد .
وارد ساختمون شد . نصف شب بود و کلاب بسته بود . برا همین هم جا تو سکوت بود .
صدای عصبانی به گوشش رسید . " بزار برم . من کاری نکردم !"
زین درو پشت سرش بست و برگشت, هری رو دید که رو صندلی پشت بار نشسته بود, میلرزید و به رو به رو نگاه میکرد .
زین نگاهشو دنبال کرد و دوستشو دید که پشتش بشون بود .
یکی رو محکم به دیوار فشار میداد .
" کام آن لو . ما دوستیم . بزار برم باشه ؟"
سعی داشت لویی رو گول بزنه .
" نه مرد . من رفیق تو نیستم, نه بعد از کاری که امروز کردی . به محض اینکه زین برسه مردی ." لویی از بین دندوناش گفت و کوبیدش به دیوار .
" لویی ." زین با اقتدار گفت و باعث شد پسر از ترس بترسه, لویی بخاطر این نیشخند زد .
" چه حلال زاده ." لویی زمزمه کرد .
لویی به یقه پسر چنگ زد و پرتش کرد جلو زین .
زین به پسر که داشت از پایین بش نگاه میکرد و ترسیده بود غرید .
" زین ؟ رفیق خیلی وقته ندیدمت ."
زین چیزی نگفت فقط به پسر نگاه کرد که بلند شد و خودشو تکوند .
" ارین ."
"بله ." صدای زن از پشت سرش اومد .
" میشه لطفا هری رو از اینجا ببری ؟" زین خواهش کرد ولی چشماشو از رو اسکیتر برنداشت .
ارین سرشو تکون داد و دستشو دور کمر هری حلقه کرد " بیا بریم عزیزم ." با مهربونی گفت, هری بخاطر صحنه ای که داشت میدید ناراحت بود .
زین پسر قدبلندو دور زد . مثه شیری که دور طعمه اش میچرخه دورش چرخید . " میدونی چرا اینجایی ؟"
" خب, اومدم یکم نوشیدنی بخورم و اگه شد با یه هرزه بازی کنم . ولی رفیقت اومد و گند زد به همه چی ." کلمات بریده بریده و نامرتب از دهنش بیرون میومد .
" احیانا با یکی تو دستشویی برخورد نکردی ؟" زین غرید و پشت سرش وایساد .
مکث کرد و یهو شروع به حرف زدن کرد " اوه چرا , یکی رو دیدم, یه پسر, با ماهیچه های بزرگ . میتونست به راحتی منو سابمسیو خودش کنه . ولی اون رزه لعنتی زیادی معصوم بود, پس منم همونجور که خودش میخواست گزاشتم باتم باشه ." ( لیام باتم بسی گوگولی😐💦)
دماغ زین قرمز شد و صدای مسخره کردن لویی رو شنید .
" اون پسر بت نگفت که تنهاش بزاری ؟"
اسکیتر با سر تایید کرد " چرا, و همینطور یه چرت و پرتاییم درباره اینکه ' اون میاد میگیرتم . اون میدونه . اون میاد ' گفت . لعنتی ... از ترس خودمو خیس کرده بودم ." نیشخند زد . " به هر حال تقریبا خمش کرده بودم رو سینک دستشویی و یکم مونده بود تا اون لباس تنگ جذابشو درارم که یکی گرفتم . حتی صبر نکردم تا بفهمم کی بوده . فقط دوییدم بیرون ."
زین عصبانیتو تو بدنش حس کرد . و از خود بی خود شد .
" اون ماله من بود ." از بین دندوناش گفت . " اون ماله منه ."
" زین, من نمیدونستم ." دروغ گفت . میدونست, مطمئن بود که شنیده اون پسر گفته ' من برا زینم ' فقط بش اهمیت نداد .
زین دوباره رو به روش وایساد و اسکیتر شروع به لرزیدن کرد .
" میدونستی که اون بشدت از لحاظ روانی آسیب دیده و تو باید بخاطرش تقاص پس بدی ."
" و-ولی من هیچ پولی ندارم ."
زین نیشخند زد " به پول نیاز نداری , بهم اعتماد کن ."
زین دستشو پشت گردنش برد و موهاشو کشید و با دست دیگش زد تو صورتش و صدای خرد شدن چیزی اومد . اسکیتر از درد داد زد .
زین به کارش ادامه داد و بنظر میومد که زمان وایساده . حس میکرد نمیتونه دست از این کار برداره .
اسکیتر رو زانوهاش افتاد و زین به عقب هلش داد چسبوندش به دیوار" زین, داری میکشیش . فک کنم دیگه کافیه ." لویی با ناراحتی گفت, سعی کرد بهترین دوستشو از پسری که به سختی هوشیار مونده بود جدا کنه .
نمیتوتست تصور کنه زین الان چی میکشه . ولی میدونست اگه یه نفر به هریش دست میزدم اونم دقیقا همین وضعو داشت . ( اوه مای لری هارت 😭💔 )
زین بیخیال نشد . خون کله صورت پسرو گرفته بود و دیگه هیچ صدایی بخاطر درد ازش درنمیومد .
لویی تمام زورشو جمع کرد, زینو به عقب هل داد و جلوشو گرفت تا اون پسرو نکشه .
زین هق هق کرد . پاهاشو کشید تو سینش و خودشو عقب جلو کرد .
لویی کنار پسر زانو زد . دستشو گزاشت رو گردنش, دنباله نبضش گشت و خیلی زود پیداش کرد .
" رفیق, بیا ببرمت خونه . باشه ؟" لویی گفت و کمک کرد زین رو پاهاش وایسه .
پسر رو شونه هاش شکست و گریه کرد " ل-لیام ." با گفتن اسمش احساس کرد گناه کله وجودشو گرفت .
" ارین ؟" لویی گفت و رفت همونجایی که اونا بودن . هری و ارین رو مبل نشسته بودن . هری لبخند میزد ولی با دیدن زین نفسش بند اومد .
" اوه نه ." ارین دویید کنار زین . مچشو گرفت و کشید سمت خودش . " ببین چیکار کردی . اون رفته ؟" ارین پرسید, منظورش اسکیتر بود .
لویی سرشو تکون داد . " بیهوشه ."
" خب, شماها برین خونه . من فیلمایه دوربین مخفی رو پاک میکنم و به دکتر زنگ میزنم ."
زین با اشکای رو صورتش لبخند زد, لویی با انگشت به هری اشاره کرد و هری رفت پیشش .
" از پسش برمیام ." زین به آرومی گفت وقتی لویی داشت پافشاری میکرد تا برسونتش خونه .
" باشه . اگه خودت یا لیام چیزی نیاز داشتین حتما بم زنگ بزن ."
زین سرشو تکون داد و ماشینو روشن کرد .
زین آه کشید وقتی به خونه رسید, همه جا تاریک بود و تنها روشنایی چراغای خیابون بودن . و یکی رو پله ها کنار در نشسته بود .
از ماشین بیرون رفت و رفت کنار لیام . ولی بجای اینکه ببرتش داخل کنارش نشست .
هیچکدوم حتی یه کلمه هم نگفتن ... فقط تو سکوت نشستن . لیام سرشو بالا گرفته بود و به آسمون ابری نگاه میکرد .
" کجا رفتی ؟" لیام پرسید .
" برگشتم کلاب ."
لیام دوباره ساکت شد . چشماشو از آسمون برداشت و به پای زین نگاه کرد .
" چه بلایی سر دستت اومده ؟" به نرمی پرسید, دستشو دراز کرد تا دستای زینو بگیره . ولی زین هنوز بی میل بود برا همین دستشو عقب کشید .
زین جواب نداد . بینشون تنش بود .
" چیکار میکردی ؟" زین پرسید .
" نتونستم بخوابم ." لیام زیرلب گفت . دستاشو دور خودش حلقه کرد و خم شد .
زین دید که داره میلرزه و چشماشو محکم روهم فشار میده .
" سردته ؟" پرسید با اینکه جوابو میدونست .
لیام به آرومی سرشو تکون داد .
" پس چرا نریم داخل ؟" زین با کمرویی پرسید .
" نمیخوام "
زین سرشو تکون داد . بلند شد و لیامو با خودش برد تو خونه .
به محض اینکه درو باز کرد بهش نزدیک شد و دورش پتو پیچید .
لیام بهش نگاه کرد " چه بلایی سر دستات اومده ؟" دوبارت پرسید .
زین سرشو تکون داد " مهم نیس , تا وقتی که تو خوب باشی ."
خم شد و لباشو رو لبای لیام گزاشت . و لیامم باش همکاری کرد .
" متاسفم " زین زیرلب گفت . عقب رفت و پیشونیشو رو پیشونیه لیام گزاشت .
لیام یه دستشو پشت گردن زین گزاشت و زینو دید که چشماشو بست . با دست آزادش رو لبای زین کشید .
" میدونم . میدونم . تو مقصر نیستی ." لیام زیرلب گفت . زین دستشو دور لیام گزاشت و بلندش کرد .
لیام پاهاشو دور کمر زین پیچید و دستاشو رو شونه هاش گزاشت . " دوست دارم " لیام گفت و فکشو بوسید .
" منم دوست دارم خوشگلم "
__________
چطور بود؟😐🔥
روند باحالی داره💓💫
شاید آپ بعدی دیرشه😑
+40 ووت🍀