To Love a Sadist {ziam}

By Heyfaezh

230K 20.1K 2.9K

من بردش بودم و بازیچه اش حیوون خونگیش بیبیش اسباب بازیش و همسرش .... من فک میکنم شم... More

_.1._
_.2._
_.3._
_.4._
_.5._
_.6._
_.7._
_.8._
_.9._
_.10._
_.11._
_.13._
_.14._
_.15._
_.16._
_.17._
_.18._
_.19._
_.20._
_.21._
_.22._
_.23._
_.24._
_.25._
_.26._
_.27._
_.28._
_.29._
_.30._
_.31._
_.32._
_.33._
_.last chapter._

_.12._

7.4K 596 75
By Heyfaezh


زین تو آینه حموم کراواتشو میبست و با خوشحالی با خودش حرف میزد .

تقریبا بعد از ظهر بود و لیام هنوز خواب بود . برا همین زین تصمیم گرفت ولش کنه تا خودش بیدار شه ... پسر بیچاره دیروز خیلی خسته شد .

زین با یادآوری دیشب لبخند زد .

نمیدونست حرف لیام از ته دلش بوده یا نه . اون خیلی خسته بود . شاید منظورش این نبوده ؟ شایدم نمیخاسته بلند بگه ... یا ... سناریوهایه زیادی تو سر زین بود,ولی میدونست وقتی که گفته یعنی واقعا منظورش همین بوده .

به خودش تو آینه نگاه کرد و ژاکتشو پوشید .

موهاشو درست کرد, یه نگاه به سر تا پا خودش کرد .

سرشو تکون داد, از ظاهرش راضی بود . کتشو پوشید و رفت پیش لیام .

صدایه خرخرایه نرم لیام از پشت در میومد . و بعضی وقتا با خودش حرف میزد .

درو باز کرد و لباشو گاز گرفت .

پتو از روش کنار رفته بود . رو شکمش دراز کشیده بود و یه پاش رو پتویه مچاله شده بود .

و هنوزم استاکینگا تنش بودن .

زین حس کرد دیکش راست شده ولی بش توجه نکرد . نمیخواست دوباره مجبور شه ظاهرشو درست کنه بعد از اینکه لباس پوشیده .

رفت سمت تخت, خم شد و لباشو بوسید .

لیام چشماشو باز نکرد, یکم تکون خورد و زیر لب گفت " یکی از بهترین راها برا بیدار کردن "

صداش گرفته بود چون یه مدت حرف نزده بود . بدنشو یکم بلند کرد . انگار که داره خودشو به تخت میماله .

زین با ناامیدی آه کشید " بهتر از راهی که دیروز بیدارت کردم ."

لیام لبخند زد, چشماشو باز کرد, چندبار پلک زد و بالاخره تونست زینو ببینه که لبخند میزنه .

" چن-چند وقته اینجایی ؟" قرمز شد .

زین سرشو تکون داد " خیلی نیس . ولی دیگه باید بلند شی و تا یه ساعت دیگه حاضر باشی . امروز باید زودتر اونجا باشم . باید به یه کارایی برسم قبل اینکه باز شه ." زین توضیح داد و وایساد .

لیام ابروشو بالا برد, سعی کرد بلند شه . زین خیلی خوشتیپ شده بود . یه کت بلند با یه پیرهن مشکیه تنگ و شلوار جین مشکی تنگ .

" یالا . پاشو ." زین نیشخند زد .

" ساعت چنده ؟" خمیازه کشید و دوباره دراز کشید .

" یه ربع به دو . حالا پاشو ." زین دستور داد .

" باشه . فقط پنج دقیقه دیگه ."

" نه . پنج دقیقه دیگه ای در کار نیس . پاشو " زین صداشو بالا برد . بخاطر سرپیچیه لیام داشت عصبانی میشد .

لیام سریع تکون خورد . بلند شد و رفت سمت کمدش . اهمیت نداد که فقط استاکینگ پاشه, حتی کونشو بیشترم تکون داد .( چه زود پسر خاله شد 😐 )

زین بش نگاه کرد و سرشو تکون داد, نمیتونست باور کنه که این پسر کامل برا خودشه .

" یادته گفتم چی تنت کنی ؟"

لیام تایید کرد " شلوارک و رکابی "

زین مکث کرد و بش نگاه کرد .

" خب شاید یه چیز شیک تر بهتر باشه . نمیخایم حس کنی لختی . میخایم ؟" زین جلو رفت و خودش تو کمدو گشت .

" این چطوره ؟"

یه تیشرت سفید و شلوار جین آبی , با یه ژاکت توسی برا روی تی شرت دراورد .

لیام سرشو تکون داد . هرچیزی بهتر از شلوارک بود .

...

" بجنب لیام ." زین دستور داد وقتی لیام داشت برا خودش آب میریخت .

" ببخشید . تشنمه ." با ناله گفت و آب خورد .

زین دستشو رو صورتش کشید و غرید " گاد ... تو خیلی یواشی ." و برگشت .

دوتا دستو که دور کمرش حلقه شدن حس کرد .

به پایین نگاه کرد و سر لیامو روی سینش دید .

" بیبخجید ." لیام مثه یه بچه گفت .

زین لبخند زد . میخواست باش عشق بازی کنه و بغلش کنه . ولی ترجیح داد سلطه گری شو حفظ کنه . وایساد و لیام همینطوری محکم بغلش کرد .

" فک کنم دیگه کافیه لیام . " با قدرت گفت اگرچه داشت تقاضا میکرد .

لیام عقب رفت . لباش آویزون بود, اخم کرده بود و به زمین نگاه میکرد . امیدوار بود زین پشتشو به آرومی نوازش کنه ولی اون حتی تکونم نخورد .

زین به سمت در خروجی رفت و لیام ناراحتم پشتش راه افتاد .

...

" کلاب بی دی اس ام چیه ؟" لیام پرسید و سکوت توی ماشینو شکست .

" یه کلاب مثه بقیه کلابا ... فقط ... اینجا برا دومینانتا و سابمسیواست . اگه زوج باشی میتونی برید و با بقیه زوجا معاشرت کنی . و اگه زوج نیستی میتونی بری و یه دومینانت یا سابمسیو برا خودت پیدا کنی ."

لیام به زین که داشت تو جاده میروند نگاه کرد .

" تو همیشه میری اونجا ؟"

زین سرشو تکون داد " هر چهارشنبه . و توعم بام میای . مگه اینکه من تصمیم دیگه ای بگیرم ." توضیح داد .

لیام لبشو گاز گرفت, به یه سوال دیگه فکر کرد .

" چرا زیاد میری اونجا ؟"

زین آه کشید " معمولا وقتی یه کاری داری, خوبه که خودتو نشون بدی و حاضر بشی ."

چشمای لیام گرد شد . پس زین این همه پولو از اینجا اورده .

" ماله خودته ؟"

زین ترمز کرد, سرشو تکون داد .

" پس چرا هر روز نمیری اونجا ؟اگه ماله خودته ... نباید هر روز اونجا باشی ؟"

" خب اونجا یه یکی هست که وقتی نیستم مراقبه اوضاع اونجاست ."

" اسمش چیه ؟"
" سوال کردن کافیه ." زین داد زد . حس کرد کنترلشو از دست داده .

لیام به صندلیش تکیه داد .
میخواست زیاد سوال بپرسه. فقط کنجکاو بود .

زین ماشینو پارک کرد و پیاده شد .

لیام کنارش راه رفت . محکم لباس زینو گرفته بود .

" بهتره امروز مواظب رفتارت باشی . نمیخوام اونجور که به لویی بی احترامی کردی به کسه دیگه ایم بکنی . فهمیدی ؟"

لیام سرشو تکون داد .

" لیام . کلمات ." زین محکم گفت .

" بله, فهمیدم ." لیام جواب داد .

" تا وقتی ازت نخواستن یا مجبور نشدی حرف نزن . من آبرو و اعتبار دارم و اگه تو رفتار بدی داشته باشی بقیه فکر میکنن خیلی بت آسون میگیرم . و اگه بخوای فرار کنی, مطمئن باش اینبار نمیبخشمت ."

لیام نمیدونست چه جوابی بده پس ساکت موند .

" من فقط دارم سعی میکنم مواظبت باشم . اونجا دامینانتایی هست که خیلی از من جدی ترن ... اگه ازت خوششون بیاد, هرکاری میکنن تا بدستت بیارن . اگه سعی کردن فقط بهشون بگو نه, اگه بیخیال نشدن بگو برا زینی, بعدش دیگه باید بیخیال شن . ولی اگه نشدن خونسردیتو حفظ کن . اگه فکر کنم اتفاقی افتاده خودمو میرسونم ."

تو خیابون بیرون کلاب وایساده بودن . و خیابون پر از کلاب بود, کلاب های مختلف, بعضیاشون باز بودن و بعضیاشون پر از آدم بودن .

زین دری که روش نوشته بودن بسته رو هل داد .

کلاب کاملا خالی بود بجز دختر جوونی که پشت بار وایساده بود و داشت رو پیشخون دستمال میکشید .

" سلام زین " پرید رو پیشخون . چرخید و از طرف دیگه پایین پرید .

یه نیم تنه بی آستین مشکی و شلوار چرم مشکی که یه زنجیر بلندو از یه طرف باسنش به طرف دیگه وصل کرده بود, با کفشای پاشنه بلند مشکی پوشیده بود .

موهای مشکیش تا پایین شونه هاش اومده بود و زیر نور برق میزد .

دستش پره تتو با طرح های مختلف رز و اسکلت و چیزایه دیگه بود . سمت چپ لبایه قرمزش یه حلقه نقره ای بود .

" هی ارین ." زین سلام داد و بغلش کرد .

لیام نزدیک زین وایساد . نمیخواست ازش دور بشه .

" ایشون کین ؟" دختر پرسید و لحجه آمریکاییش به وضوح معلوم بود .

" لیامه, سابمسیوه من . لیام, این ارینه . همون دختری که تو راه درموردش بت گفدم . وقتی من نیستم اون حواسش به اینجاست ." زین گفت و به لیام نگاه کرد .

لیام میخواست یه چیزیو به ترین بفهمونه برا همین اصلا بش نگاه کرد .

" اوه عسلم, چقد خوبه که بات آشنا شدم . زین خیلی وقت بود که دمباله یه سابمسیو بود . تو باید خیلی خاص باشی اگه اون انتخابت کرده "

لیام بش نگاه کرد . با چشمای قهوه ای تیرش چشم تو چشم شد ولی بازم چیزی نگفت .

" لیام, بی ادبی نکن ." زین با آرنج زد تو بازوش .

" اوه نه , اشکالی نداره . اون خجالتیه . بزار تو حاله خودش باشه . خودش یخش آب میشه ." اون با شیرینی گفت .
" بیخیال, باید باز کنیم ؟"

زین سرشو تکون داد " آره . ما تو دفتریم . کلی کاغذ بازی هست برا انجام دادن . پس اگه کارم داشتی, میدونی کجام ."

_______
اسم فن فیکو به ف ف اصلیش تغییر دادم 😐
ووت بیشتر ، آپ سریعتر 👐👍
نظر؟

Continue Reading

You'll Also Like

27.2K 3.5K 30
دنیا رو سه چیز کنترل میکنه:سکس،اسلحه و مواد مخدر
7.6K 1.2K 40
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
12.3K 2.1K 19
کریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت...
4.1K 782 32
یه بوک پر از وانشات های هانیگرام 🩸 اما با یه تفاوت... اینجا ممکنه خیلی چیزا تغییر کنه🤷🏻‍♀️ اگر کارکترهای اصلی زن باشن چی؟ یا دو تا بچه دبستانی؟ شا...