SLAVE OR HUSBAND [Vkook]

By SKY_7272

151K 12.1K 366

نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهم... More

های/سخن
information
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
31
32
33
34
35
36
THE LAST PART

30

3.2K 247 1
By SKY_7272


با نشستن جت روی باند به آرومی ازش پیاده شدن
از پله ها پایین رفتن و به سالن عمارت رسیدن

وارد عمارت شد ، عمارتی که وقتش بود به جای خاطره های بدش خاطره های خوبی رو جایگزین کنه

ته: برو یکم استراحت کن عزیزم

کوک: تو کجا میری ؟

ته: دفتر کارم

کوک: اوکی

به طبقه بالا رفتن و تهیونگ به سمت اتاق کارش رفت و جونگکوک به سمت اتاق خوابشون

نگاهش به تختشون افتاد ، خاطره خوبی از اون تخت نداشت اما دیگه اهمیتی هم نداشت

حالا دیگه اونا هر دو همو دوست داشتن و جونگکوک حتما قرار بود خاطره های خوبی روی اون تخت برای هردوشون بسازه

کوله پشتی که همراهش بود رو همونجا روی زمین ول کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و نفس عمیقی کشید

چشماش رو بست اما با یاد آوری چیزی بلند شد و به سمت اتاق تهیونگ رفت

وقتی به دم اتاق رسید با شنیدن صدای کمی بلند و عصبی تهیونگ گوشش رو به در چسبوند

ته: هزار بار گفتم بازم می گم من اون عکسارو به جونگکوک نشون نمیدم اونم وقتی ازش مطمئنم

هوسوک: منم نمی گم شما بهش اعتماد ندارین اما شاید خودش بدونه اونا کین یا حداقل یه نشونه ای به ما بده

ته: من بمیرمم این کار رو نمی کنم

هوسوک: باشه اما یه درصد فکر کن بخوام اون عکسارو پخش کنن خب ؟ اون وقت می دونی چه بلای سر همسرت میاد ؟ چه حالی میشه ؟

ته: برو بیرون هوسوک برو بیرون

با شنیدن صدای در سریع خودش رو به اتاق خواب رسوند و در رو بست ، نفس عمیقی کشید

کوک: قضیه این عکسا چیه ؟ چه عکسایی؟ وقتی نبودم چه اتفاقی افتاده ؟

به سمت تخت رفت و روش نشست ، فکرش اونقدر مشغول بود که متوجه نشد تهیونگ وارد اتاق شد

ته: جونگکوک

با صداش به خودش اومد

کوک: جانم

با دیدن قیافه آشفته تهیونگ لبش رو گزید ، به تاج تخت تکیه داد و چند بار روی شکمش زد

کوک: بیا اینجا

تهیونگ به سمتش رفت ، کفش هاش رو در آورد و روی بدن نرمش دراز کشید

سرش رو روی شکم نرمش گذاشت و چشماش رو بست ، دست تهیونگ که وارد موهای نرمش شد باعث شد مثل یه پاپی سرش رو تکون بده

جونگکوک خنده ریزی کرد و با خودش زمزمه کرد

کوک: اون وقت به من میگه توله

با لبخند موهای قهوه ای تهیونگ رو‌‌ نوازش می کرد و با دیدن این که با هر بار نوازش کردن موهاش راحت تر می خوابه همچنان به کارش ادامه داد .......

( دو ساعت بعد  )

کم کم چشم هاش رو باز کرد ، دلش نمی‌خواست بلند بشه بخاطر همین سرش رو به بالش نرم زیر سرش فشرد

اما با حس نرمی بیش از حدی ابروی بالا انداخت و سرش رو بلند کرد

با درک موقعیتش سیخ سرجاش نشست که باعث شد جونگکوک خواب و بیدار بترسه و مثل خودش سیخ بشینه

کوک: چته ؟

تهیونگ دستی به صورتش کشید

ته: اههه خدای من فکر کردم روی بالش خوابیدم

کوک: مرد شورت ببرن شکمم درد می‌کنه

تهیونگ خنده ای کرد و جونگکوک رو کامل روی تخت دراز کرد ، تی شرت سفیدش رو بالا زد

سرش رو خم کرد و آروم شروع به بوسیدن شکم همسرش کرد ، سانت به سانت شکمش رو بوسید و نوازش کرد

جونگکوک از حس خوبه بوسه های تهیونگ دستش رو توی موهای تهیونگ فرو کرد

کوک: بسه تهیونگی خوب شد

تهیونگ لباش رو جدا کرد و خودش رو بالا کشید ، لبی همسرش رو بینش لبای خودش گرفت

جونگکوک دستاش رپ دور گردنش حلقه کرد و سرش رو کج کرد تا راحت تر همو ببوسن

جونگکوک لبای تهیونگش رو آروم آروم مک میزد و گاهی روشون زبون می کشید

تهیونگ میون بوسه لبخندی زد و گذاشت کنترل بوسه دسته همسرش باشه

بعد از چند لحظه طولانی بوسیدن هم دیگه لباشون رو با صدای دلنشینی از هم جدا کردن

جونگکوک سرش رو جلو برد و چشمای مردش رو آروم بوسید و بعد از اون گونه هاش ، لپاش ، خط فکش و تا همین طور تا آخر کل صورت مردش رو غرق در بوسه کرد

ته: جونگکوک من باید برم یه جایی

کوک: کجا ؟

ته: قرار معامله با چینی ها

کوک: اوه مراقب خودت باش باشه ؟

تهیونگ باشه ای زمزمه کرد و بلند شد ، لباساش رو با یه کت و شلوار سورمه ای عوض کرد

جونگکوک هم از روی تخت بلند شد ، کراوات تهیونگ رو ازش گرفت و جلوش ایستاد

یقه پیراهنش رو داد بالا و شروع به بستن کراوات کرد و در آخر یقه تهیونگ رو صاف کرد و لباسش رو مرتب کرد

ته: اصلا دلم نمی خواد برم

کوک: چرا ؟

ته: وقتی تو نبودی فرصت خوبی بود تا چند لحظه از فکر نبوده خلاص بشم اما الان که هستی دلم نمی خواد از کنارت جم بخورم

جونگکوک خنده دلبرانه ای براش کرد و لبای صورتیش رو بوسید

کوک: نگران نباش من فرار نمی کنم برو با خیال راحت معامله

ته: اما سابقه جنابعالی خرابه هااا

کوک: اون موقع اکه وحشی بازی در نمی آوردی منم فرار نمی کردم مستر کیم

تهیونگ خنده ای کرد و صورت جونگکوک رو با دستاش قاب گرفت

ته: من وحشی بازی در می آورد چون تو خیلی سرکش بودی بانی

لباش رو محکم بوسید و گاز از لپای سفیدش گرفت که هردو خندشون گرفت .....

تهیونگ رو تا ماین بدرقه کرد و با یه بوسه روی لباش اون رو راهی کرد

با رفتن تهیونگ به داخل برگشت و بدون درنگ به سمت اتاق کار تهیونگ رفت

خوشبختانه تهیونگ ، هوسوک و یونگی رو با خودش برده بود

وارد اتاق کار تهیونگ شد ، دکورش به کل عوض شده بود به غیر از یه کمد و همین برای مشکوک شدنش کافی بود ، به هر زوری کمد رو کنار زد

پشت کمد یه در کوچیک مربع شکل بود ، رمز داشت و همین کار رو یکم سخت می کرد

این نوع رمز هارو می‌شناخت و می دونست فقط سه بار فرصت داره ، دفعه اول سال تولد تهیونگ رو زد
دفعه دوم سال تولد خودش رو زد

اما هر دو غلط بود ، با به یاد آوردن چیزی آخرین شانسش رو هم اعتماد کرد و در کمال ناباوری گاو صندوق باز شد

رمز سالی بود که ازدواج کرده بودن ، به سمت در اتاق رفت و در رو قفل کرد

دوباره به سمت گاو صندوق رفت و توش رو گشت غیر از یه مشت سند چیزی داخلش نبود تا اینکه چشمش به یه جعبه قرمز مخمل خورد

جعبه رو بیرون آورد و روی میز گذاشت ، خوشبختانه قفل نبود

در جعبه رو باز کرد با دیدن چیز های که داخلش بود روی زانو هاش فرود اومد ......


خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Continue Reading

You'll Also Like

25.5K 3.2K 35
ɴᴇᴡ sᴛᴜᴅᴇɴᴛ [چی میشه اگه با ورود یه دانش آموز جدید به مدرسه یه اکیپ چند ساله از هم بپاشه؟] . . . Genre:school life-romance-sports-littile fake chat-c...
5.3K 1K 12
من میدونم شبها قرصهاتو نمی خوردی تا بتونی دوباره اونهارو ببینی. همیشه وقتی سکوت میکردی، جدی میشدی و یا با لبخند به یه گوشه نگاه میکردی میدونستم داری...
60.9K 3.9K 23
پایان یافته ✅️ _منم‌کوکی به من نگاه کن! من همون ته ته توام همونی که اطلسی صداش میکنی توبه من آسیب نمیزنی مگه نه؟؟ کاپل : کوکوی اسمات🔞،مافیایی،خوشن...
145K 26.3K 29
تهیونگ : خب، چطوری ؟ جونگکوک: من گی‌ام، ممنون که پرسیدی © -𝐬𝐮𝐠𝐚𝐥𝐚𝐱𝐢𝐞𝐬