SLAVE OR HUSBAND [Vkook]

By SKY_7272

150K 12K 365

نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهم... More

های/سخن
information
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
THE LAST PART

17

4K 310 34
By SKY_7272

🔴🔴🔴 هشداررررر

روی تخت پرت شد ، گریه اش بند نمی اومد
از همین لحظه میترسید ، لحظه ای که وی بخواد باکرگیش رو بگیره

کوک: لطفا ..... خواهش میکنم .... کاریم نداشته باش خواهش میکنممم

گریه اش شدت می گرفت و هق هق های بلندش توی اتاق بزرگ می پیچید

وی چیزی نگفت و با خونسردی دستش رو به سمت کراواتش برد و بازش کرد

کتش رو در آورد و روی زمین انداخت جلیقه اش رو هم در اورد و به کت روی زمین اضافه کرد

پیراهن سفیدش رو از توی شلوارش در آورد و دکمه هاش رو باز کرد

بدن عضلانی و برنزه اش رو به برای الهه اش به نمایش گذاشت

جونگکوک گریه اش با هر کار وی نه تنها بند نمی اومد بلکه بیشتر هم میشد

ته: لباسات رو در بیار

صدای بم و پر تحکمش باعث شد بدن جونگکوک لرزی بکنه ، سرش رو به دو طرف تکون داد و ملافه تخت رو بین دستاش فشرد

وی به سمتش قدم برداشت ، توی صورت خیسش خم شد نفس گرمش رو توی صورت جونگکوک خالی کرد

ته: بیبی اصلا دلم نمی خواد تنها عضو باقی مونده از خانوادت رو بفرستم زیر خاک پسسسس.....

فک ظریف جونگکوک رو توی دستش گرفت و مستقیم توی چشماش نگاه کرد

ته: لباسات رو در بیار

کوک: من....من....نمی خوامش

ته: مهم نیست بیبی مهم اینه که من می خوام تو برای من باشی

کوک: خواهش هق هق می کنم هق هق ازم بگذر

ته: برای من فرستادن اون عوضی زیر خاک فقط یه اشاره است پس حرف گوش کن

همزمان با حرفش فشار زیادی به فک جونگکوک وارد کرد

کوک: ن...نه....خواهش.....میکنم.....با.عموم....کاری نداشته باش

ته: اگه تو بیبی حرف گوش کنی باشی اونم در امانه

فک جونگکوک رو ول کرد و عقب گرد کرد و منتظر شد تا جونگکوک جلوش لخت بشه

با گریه بلند شد ، چاره ای نداشت نمی تونست بزاره روانی جلوش بلایی سر عموش و هیونگش بیاره

حاضر بود باکرگیش رو از دست بده اما بلایی سر اون دوتا نیاد

دست های لرزونش به سمت لبه های کتش رفت ، به هر سختی بود کتش رو در آورد

همون طور که هق هق می کرد دستش رو به سمت دکمه های پیراهنش برد و آروم با دستای لرزون سعی کرد بازشون کنه

فشار بدی روش بود ، از یه طرف نمی خواست برای وی باشه و از طرف دیگه تهدید وی باعث میشد به خواسته اش تن بدن

پیراهنش رو هم در اورد و دستش رو به سمت کمربند سفیدش برد و با دستای سردش آروم بازش کرد

دکمه شلوارش رو هم باز کرد و شلوارش هم به لباسای روی زمین اضافه شد

فقط با یه باکسر مقابل چشمای حریص وی ایستاده بود ، بخاطر موقعیتی که توش بود هق بلندی زد

وی همون طور که با چشمای حریص و تشنه اش بدن سفید الهه اش رو از نظر میگذروند پیراهنش بازش رو در آورد و همراه شلوار و باکسرش به لباسای روی زمین اضافه اش کرد

جونگکوک نگاهش رو از بدن کاملا لخت وی گرفت و به لباسای خودش داد

وی به سمتش رفت ، بدن برهنه اش رو به خودش چسبوند و از لذت این نزدیکی اه کوچکی از دهنش بیرون اومد

دستش رو به سمت باسن تپلش برد و اونو توی دستش فشرد که باعث شد جونگکوک خودش رو منقبض کنه

روی تخت انداختش ، جونگکوک تا به خودش اومد دستاش به بالای تخت بسته شد

هق هق هاش بلند تر شد ، چیزی نمی تونست بگه چون اگر می گفت جون عموش و هیونگش به خطر می افتاد

چشماش با چشم بند ابریشمی بسته شد و این ترس بید رو به بدنش تزریق کرد

خیره به بدن سفید الهه اش که برای نقاشی شدن التماس می کرد سفت شدن عضوش رو‌‌ حس می کرد

سرش رو نزدیک گوش الهه اش برد و همون طور که نفس های داغش رو روی گوشش خالی می کرد با صدای بمش زمزمه کرد

ته: تکون نخور الهه من ، ددی می خواد بدنت رو نقاشی کنه

پسر زیرش لرزی کرد و چیزی نگفت ، بوسه ای به گوشش زد و پایین اومد

بدن الهه اش اونقدر زیبا بود که نمی دونست از کجا شروع کنه

اول از همه به سمت وی لاینش رفت ، رد استخون لگنش رو گرفت و مشغول مکیدن پوست الهه اش شد

لباش رو گذاشت و پوست الهه اش رو وارد دهنش کرد و از حس شیرینی که بهش تزریق چشماش رو بست

پوست قرمز شده الهه اش رو ول کرد و زبونش رپ روش کشید

به کارش ادامه داد و هر جایی رو که دستش می اومد می مکید و قرمز و کبودش می کرد

سرش رو بالا آورد و نگاهش رو به کردم سفید و کشیده الهه اش داد

ته: جای مارکای ددی اونجاست بیبی

به گردنش حمله کرد ، لایه نازکی از پوست گردن الهه اش رو بین دندوناش گرفت و دندوناش رو روی هم سایید

جونگکوک با حس شکافته شدن پوستش جیغ بلندی کشید و وی با حس شوری خون جای دیگه ای رو به همون صورت بین دندوناش گرفت

هر طرف از گردنش رو پنج بار این طور کرد و به کیف و ها و گریه بلند الهه اش اهمیتی نداد

کوک: هق....هق....بسهههه...اخخخخخ....عااااااا.....نههههه

از کردن الهه اش دل کند و لبای خونی خودش رو لیسید ، نگاهش لبای سرخ همسرش رو شکار کرد

به سمتشون رفت و اونار بین لبای درشت و صورتی خودش گرفت

می مکید و گازشون می گرفت و از حس اون لبای شیرین بین لباش لذت می برد

لباش رو از لبای خیس همسرش جدا کرد ، به گونه های خیسش نگاه کرد

اخماش توی هم رفت ، گردن زخمیش رو با دستای بزرگ و مردونه اش گرفت

ته: گریه رو تموم کن و لذت ببر

کوک: من....من....نمی خوام ....من این....ای رابطه..... رو نمی خوام

با سیلی محکمی که به صورتش خورد هق هق هاش رو خفه کرد

ته: باید ماله من باشی ...... باید ، بهتم گفتم نخواستن تو مهم نیست مهم اینه که من می خوامت

بوسه خشنی از لباش گرفت ، به سینه هاش نگاه کرد ، حالا که دقت می کرد کمی از سینه مرد های دیگه برجسته تر بود و نیپلای صورتش درشت تر بود

با انگشتاش نیپلای جونگکوک رو به بازی گرفت و به تلاشش برای جلوگیری از ناله هاش پوزخند زد

ته: هووممم قراره با همینا به بچه ها شیر بدی مکه نه الهه من ؟ هوم ؟

کوک: ه....ه....هرگز

اخماش توی هم رفت ، لوب رو از میز عسلی کنار تخت برداشت و دیکش رو چرب کرد

پاهای جونگکوک رو بزور از هم باز کرد و اونا رو توی شکمش جمع کرد

دیکش رو روی سوراخ تنگ و صورتی جونگکوک تنظیم کرد

ته: هر وقت یاد گرفتی چطور حرف بزنی اون موقع لیاقت آماده شدن رو‌‌ داری

و با یه ضرب دیکش  رو داخل سوراخ تنگ جونگکوک کرد

نفس جونگکوک از درد رفت و خودش رو منقبض کرد

ته: عااااحححح

ناله بلندی از روی لذت کرد و بدون دادن فرصتی به جونگکوک ضربه هاش رو شروع کرد

خونی که دیکش رو احاطه کرد بود رو حس می کرد اما اهمیتی نداد و به کوبیدن داخل بدن الهه اش ادامه داد

بدن سفیدش با اون هیکی های کبود رنگ صد برابر جذاب تر شده بود و وی رو بیشتر تحریک می کرد

از درد حفره باکره اش جیغ میزد و بلند بلند گریه می کرد البته اگر هنوز هم میشد بهش گفت باکره

کوک: ترو.....به.....خدا.....بس‌.....کن.....دارم.....می میرممممم

ته: بیبی عاححح تحملت خیلی کمه

با حس نزدیکی دستش رو به سمت دیک جونگکوک برد که ناخواسته تحریک شده بود

همزمان با کوبیدن داخل بدن جونگکوک براش هند جاب رفت

سرش رو توی گردن جونگکوک پنهون کرد و با یه ضربه محکم هر دو کام شدن

نفس نفس میزد ، چشماش رو از روی آسودگی بست و لبخندی زد

بالاخره الهه اش ماله خودش شده بود ، بالاخره تصاحبش کرده بود

بالاخره همسرش شده بود.....

دیکش رو از حفره ملتهب همسرش بیرون کشید ، دلش می خواست بازم ادامه بده اما می دونست بدن الهه اش کشش نداره

دست و چشماش رو باز کرد ، چشمای خیسش رو بوسید

کوک: ازت .... متنفرم

از حرف جونگکوک لجش گرفت

ته: واقعا ؟ ( پوزخند ) می‌ خواستم امشب بهت آسون بگیرم اما خودت نخواستی

جونگکوک رو به پهلو خوابوند و خودش پشتش قرار گرفت

ته: نظرت چیه یه پوزیشن مخصوص حاملگی تمرین کنیم هوم ؟ بالاخره یه روز قراره حامله بشی

دیکش رو یک ضرب وارد کرد ، جونگکوک از درد جیغ بلندی کشید و به ملافه چنگ زد

وی گلوش رو گرفت و با اون یکی دستش پاش رو بالا گرفت و ضربه های محکمش رو شروع کرد ......

بار سوم بود ؟ چهارم بود ؟ نمیدونست برای بار چندمه که وی داخل کام میشه فقط دیگه نایی برای باز نگه داشتن چشماش نداشت

با کام شدن دوباره وی داخل حفره کبودش تحملش تموم شد و از هوش رفت .....

خب خب سیلام خوشگلای من ، این پارت رو کلت ویرایش کردم چون نوشته های قبلی رو دوست نداشتم امیدوارم ازش راضی بوده باشید😊

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Continue Reading

You'll Also Like

85.6K 9.6K 29
تهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره‌، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکو...
228K 38.9K 22
زمانی که استاد دانشگاهشون بخاطر شیطنت های جونگکوک و اکیپش استعفاء داد،کوک فکر می‌کرد تمام هیجان دوران تحصیلش ازش گرفته شده .. ولی هیچ ایده ای نداشت ک...
21.6K 3.8K 31
نام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلی‌اش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ
171K 31.4K 43
اسم: امگای شیرینم🎠 خلاصه: کیم نامجون، تنها آلفای باقی مانده از خاندان کیمِ. بخاطر یه شرط 500 میلیون دلاری، که پدر بزرگش براش گذاشته، مجبور به ازدواج...