SLAVE OR HUSBAND [Vkook]

Bởi SKY_7272

151K 12K 365

نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهم... Xem Thêm

های/سخن
information
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
THE LAST PART

14

3.7K 333 4
Bởi SKY_7272

یونگی خیلی وقت بود که تک نفر به اداره ثبت احوال نفوذ کرده بود

هوسوک از استرس نخ نخ سیگار می کشید و با پاش رو زمین ضرب گرفته بود

تقریبا سپیده حدود دو ساعت بود که یونگی به داخل ساختمون ثبت  دم بود ، به ساعتی که به نگاه کردن سوراخش کرده بود دوباره نگاه کرد

ساعت 6 صبح بود و اونا تنها چهار ساعت وقت داشتن تا نامزد اربابشون رو پیدا کنن.......

بالاخره تونست سیستم رو هک کنه ، از لپ تاپ خودش به اطلاعات نامزد اربابش دسترسی پیدا کرد

اول تو اطلاعات جونگکوک رفت بعد از اون به اطلاعات پدرش و بعد به اطلاعات پدر بزرگش

« جئون جونگهیون »

وقتی اطلاعاتش رو بالا و پایین متوجه شد که اون مرد دوتا فرزند داره ، جئون نامسو و جئون نامجون

یونگی: پس اون یه عمو داره

با خودش زمزمه کرد ، اطلاعات نامجون رو روی صفه آورد و تونست آدرسش رو پیدا کنه

سیستم اداره رو از آثار سیستم خودش پاک کرد ، سیستم رو خاموش کرد
لپ تاپش رو بست و بلند شد ، صندلیی که روش نشسته بود رو به حالت اول درآورد و هر چیزی که حتی یک سانت هم تکون داده بود دوباره تنظیم کرد

از واحد بیرون اومد و در رو بست و قفلش کرد ، شاه کلیدی که درست کرده بود رو در آورد و دستمالی به قفل کشید تا معلوم نشه باز و بسته شده

به سمت راه پله اضطراری رفت ، تند تند پله ها رو رد کرد و بالاخره به در پشتی ساختمون رسید

از ساختمون خارج شد ، نفس عمیقی کشید و به سمت ماشین هایی که منتظرش بودن رفت

هوسوک تا حالا از دیدن کسی این طور خوشحال نشده بود ، با دیدن یونگی لبخند بزرگی زد

یونگی وقتی به هوسوک رسید ماسکش رو در آورد و نفس عمیقی گرفت

هوسوک: چی شد تونستی چیزی پیدا کنی ؟

یونگی: آره به ارباب خبر بده جاش رو پیدا کردیم

هوسوک: یسسسسس

یونگی رو محکم بغل کرد ، یونگی با یه دستش چند ضربه به پشت هوسوک زد و لبخند کوچیکی روی لباش نشوند

از وقتی فهمیده بود اون پسر چه جایگاهی برای اربابش داره تصمیم گرفته بود خیلی مراقبش باشه

قلب سرد اربابش با اومدن اون پسر دوباره شروع به کرم شدن کرده بود ، قطعا نبود اون پسر ضربه بدی به اربابش میزد و یونگی به عنوان یه فرد وفادار اصلا دلش نمی خواست همچین اتفاقی بیوفته

داخل ماشین نشستن و به سمت عمارت حرکت کردن ، اونا جاش رو پیدا کرده بودن و حالا باید منتظر دستور اربابشون باشن......

( ساعت 10 صبح )

خنده دار بود ، بازی های سرنوشت همیشه خنده دارن

چرا؟؟!!!

چون جونگکوک توی این وضعیت که یه مافیای روانی دنبالشه خیلی شیک و راحت داشت توی فروشگاه زنجیره ای خرید می کرد

خودش هم نمی دونست چرا توی این وضعیت الان بیرونه و داره خریده می کنه ؟
نمی دونست چرا وقتی جین داشت لیست خرید هارو به نامجون میداد با شیطنت اون رو قاپید و از خونه زد بیرون

نامجون!! عموی عزیزش که دیشب تا خود صبح از خوشحالی، ناراحتی ، نگرانی و کلی حس‌ مختلف گریه کرده بود و جونگکوک رو توی آغوشش فشرده بو

حتی جین هم نتونستم بود نامجون رو کمی آروم کنه پس اون دوتا رو توی اتاق تنها گذشته بود تا از هم دیگه سیر بشن

با حساب کردن خرید ها از فروشگاه بیرون اومد ، بخاطر خرید های زیادش یه تاکسی گرفت ......

پول تاکسی رو حساب کرد ، خرید ها رو برداشت و به سمت در خونه رفت

با یه دست بزور در خونه رو باز کرد و با پاش بست ، وارد کفش کن خونه شد و خرید ها رو همون جا گذاشت

کوک: جینی من اومدمممم

ته: خوش اومدی

سر جاش خشکش زد ، اون صدای بم !! دلش ریخت و نوک انگشتاش یخ زد

انگار خونی توی بدنش نبود تا حرکت کنه ، پاهاش جونی برای قدم برداشتن نداشت

گلوی خشک‌ شدش رو بزور تر کرد ، تمام توانی که داشت رو جمع کرد و برگشت

با دیدن صحنه رو به روش احساس کرد روحش از تنش پر کشید و دوباره به بدنش برگشت

جای سالم توی صورت نامجون و جین نمونده بود ، لباساشون تا حدی پاره شده بود و حتی بردنشون هم زخمی و کبود بود

جونگکوک به سمتشون قدم برداشت اما همون لحظه روی سر هر کدومشون دوتا اسلحه گرفته شد

پاهاش شل شد و از حرکت ایستاد ، از ترس بدنش می لرزید

برای خودش نمی‌ ترسید ، از این می‌ ترسید که وی برای تنبیهش جین و نامجون رو بکشه

با چشمای پرش به سمت وی برگشت

کوک: التماس می کنم کاریشون نداشته باش ، هر جایی که بخوای باهات میام هر کاری بخوای می کنم فقط ولشون کن

وی از روی مبل بلند شد ، به سمت الهه لرزون و ترسیده اش رفت

انگشت بلند و کلفتش رو زیر چون لرزون و ظریف الهه اش گذاشت و سرش رو بالا آورد

با چشماش وحشیش به چشمای لرزون الهه اش نگاه کرد

ته: تو تا آخر عمر به من بدهکاری جونگکوک ، بدهکاری چون قلب من قلبی نبود که برای کسی بی قراری کنه
بدهکاری چون قلب منو بی اجازه عاشق کردی
حالا هم باید پاش وایستی

روی کلمه باید تاکید کرد ، حرف هایش رو به طور زمزمه وار به الهه اش گفت

نامی: ههر..... چقدر.... که براش...... دادی.... دو..... برا....برش می....دم فقط...طط ولش کن

با زمزمه دردناک عموش نگاهش رو به صورت زخمیش داد ، می خواست به سمتش بره اما دست مردونه و بزرگ وی دور کمرش پیچیده شد و مانع از رفتنش شد

ته: بحث پول نیست ، اگر بحث پول بود پولم رو می گرفتم و می رفتم

با اشاره اش افرادش با پشت اسلحه توی سر اون دو کوبیدن و بیهوش شدن اونا مصادف شد با رفتن وی و افرادش ..........

با شدت روی تخت اتاقش پرت شد ، وی در رو محکم بست
از ترس می لرزید ، حتی توان این رو نداشت که التماس کنه پس فقط نگاه کرد تا ببینه وی می خواد چکار بکنه

وی عصبی اتاق رو متر می کرد ، با پوزخندی با صدای بلند شروع به حرف زدن کرد

ته: من خسته از یه مسافرت فاکی بر می گردم و درست زمانی که بدن تو رو توی آغوشم می خوام تا آروم بگیرم ، درست همون موقع بهم اطلاع میدن الهه ام نیست و نابود شده

با چشمای به خون نشسته اش به جونگکوک نگاه کرد

ته: درست زمانی که من تو لعنتی رو توی بغلم می‌خوام تو توی بغل یه مرد دیگه ای ؟؟ چه جوابی برای داری جونگکوک ؟ هان؟ چه جوابی داریییی؟؟؟

جونگکوک: او....اون....عمو....عموم ....ب....ب.و.د

ته:برام مهم نیست که اون احمق کی بود مهم این بود که تو تو بغلش بودی ، تو بغل یه مرد به غیر از من

نفس عمیقی با دیدن صورت خیس الهه اش کشید

ته: من عاشقتم جونگکوک عاشقتم می فهمی ؟‌ وقتی من عاشقتم ماله منی ، تمامت ماله منه پس..... هیچ کس غیر از من حق نداره بهت دست بزنه فهمیدی ؟

کوک: من.....هق هق....وسیله....نیستم....هق هق هق که برای ....تو....باشم هق هق

تهیونگ دوباره جوش آورد ، به سمتش هجوم برد
فک ظریف پسر رو توی دستش گرفت و فشار بدی بهش وارد کرد

ته: اینو تو گوشت فرو کن جونگکوک اگر یک باره دیگه فقط یک باره دیگه بگی ماله من نیستی ، مالکیت من رو انکار کنی جوری پارت می کنم که دیگه نشه جعمت کرد

از امروز تا روزی که جشن عروسی مون برگزار میشه حق نداری پاتو از اتاق بزاری بیرون وگرنه خودم قلمش می کنم

فک پسرک لرزون و گریون رو ول کرد و بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق رفت و در اتاق رو قفل کرد.....

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا؟♥️

لذت ببرید

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

37.1K 3.4K 34
همه چی دقیقا همون موقعی به هم میریزه که حس میکنی دیگه بهتر از این نمیشه ..! . ᴍᴀɪɴ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴠᴋᴏᴏᴋ - ᴋᴏᴏᴋᴠ ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ - sᴍᴜᴛ - ᴀɴɢsᴛ
60.7K 3.9K 23
پایان یافته ✅️ _منم‌کوکی به من نگاه کن! من همون ته ته توام همونی که اطلسی صداش میکنی توبه من آسیب نمیزنی مگه نه؟؟ کاپل : کوکوی اسمات🔞،مافیایی،خوشن...
171K 31.4K 43
اسم: امگای شیرینم🎠 خلاصه: کیم نامجون، تنها آلفای باقی مانده از خاندان کیمِ. بخاطر یه شرط 500 میلیون دلاری، که پدر بزرگش براش گذاشته، مجبور به ازدواج...
228K 38.9K 22
زمانی که استاد دانشگاهشون بخاطر شیطنت های جونگکوک و اکیپش استعفاء داد،کوک فکر می‌کرد تمام هیجان دوران تحصیلش ازش گرفته شده .. ولی هیچ ایده ای نداشت ک...