SLAVE OR HUSBAND [Vkook]

By SKY_7272

143K 11.4K 356

نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهم... More

های/سخن
information
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
THE LAST PART

1

5.4K 527 36
By SKY_7272

گران ترین گی بار سئول ........

بوی دود سیگار های گرون قیمت ......

مشروبات رنگا رنگ با دز های سنگین ......

مبل های از چرم آهو......

میز چوبی از پوست درخت گردوی ایرانی .....

تابلو های طلا کاری شده .....

وَ ، وَ ، وَ.........

قطعا همه‌ی اونا در خور ویکتور بود ، اتاقی که نه تنها از مرغوب ترین وسایل درست شده بود بلکه ساکت ترین اتاق بین اون همه شلوغی و موزیک های کر کننده بود

به پشتی مبل چرم لم داده بود و پاهاش رو برای راحتر لم دادنش باز کرده بود

از سیگار برگش کام می گرفت و قلوپ قلوپ با لذت مشروب تلخش رو می نوشید ، مشروبی که هیچ‌کس حاضر به تحمل مزه تلخش نبود

حضار ساکت بودن و حتی خیلی هاشون حتی مراقب صدای نفس هاشون هم بودن تا مبادا امپراطور عصبانی بشه و ارامشش بهم بخوره

بی توجه به هرکسی که توی اتاق بود سیگارش رو دود می کرد و از بین دودش رقص میله استریپر رو تماشا می کرد

پسر استریپر لباس مردانه ای که چند سایز براش بزرگ بود رو پوشیده بود ، رونای تپلش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود تا بتونه امپراطور رو راضی کنه

ویکتور با چشمای وحشی و سردش به استریپر خیره بود و تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت

رونای تپل و برنزه پسر برای مارک شدن التماس می کردن و تر قوه های استخونیش برای گاز گرفته شدن

آهنگ ملایمی برای رقص استریپر پخش میشد و حرکات تحریک کننده و آروم پسر رو زیبا تر می کرد

قطعا اگر ترس از ویکتور نبود همه افراد داخل اون اتاق تا الان داشتن اون پسر رو به ترتیب به فاک میدادن

با گرفت آخرین کام از سیگارش آهنگ و رقص استریپر تموم شد و پسر از میله پایین اومد

چشمی چرخوند و سیگارش رو توی جا سیگاری نقره خاموش کرد ، این پسر اولی استریپری نبود که ماه ها برای رقصیدن جلوش آموزش خصوصی میدید

ته: هوسوک

هوسوک جلو اومد و خم شد ، گوشش رو کنار لبای اربابش برد تا دستور بده

ته: می خوام برده ها رو ببینم

هوسوک: بله ارباب اما این دفعه فقط یدونه است

ابرو های مشکیش بالا پرید

ته: یدونه ؟

هوسوک: بله قربان تا اونجایی که بهم گفت کسی غیر از خود نه اونو دیده و نه صداش رو شنیده

ته: همممم

از جاش بلند شد که بلافاصله همه از سر جاهاشون بلند شدن و تا کمر برای احترام به وی خم شدن

وی پشیزی اهمیت نداد و به راهش ادامه داد ، دری توی اتاق بود که وی از طریق اون به اتاق دیگه ای رفت

اتاقی که جز یه صندلی معمولی چیزی داخلش نبود ، روی صندلی نشست و پاش رو روی پاش‌ انداخت و منتظر مونده بود تا ببینه صاحب این کلاب این دفعه براش چه برده ای آورده

تا حالا هر چی برده دیده بود یه ایراده هر چند جزئی هم که شده از برده تعلیم دیده می گرفت

وانگ گیونگی، صاحب کلاب و بزرگترین برده فروش کره داخل اتاق شد

وانگ: از اینکه اومدید خوشحالم

وقتی بی حوصلگی وی رو دید سریع رفت سمت اصل مطلب و دوباره بیرون رفت و این دفعه با برده جدیدش برگشت

برده رو جلوی وی برد و بهش اشاره کرد تا زانو بزنه ، برده به ناچار زانو زد و سعی کرد کمی با دستای ظریف و کوچولوش رونای تپل و سفیدش رو بپوشونه

سر برده پایین بود و تهیونگ نمی تونست چهره برده رو ببینه و همین باعث اخم ظریفی روی صورت بی حسش شد

وانگ با دیدن اخم ویکتور سریعی دستش رو زیر چونه برده برد و سرش رو بالا آورد

اما نباید این کار رو می کرد ، برده کوچولو با اون دوتا تیله مشکی به چشمای سرد و قهوه ای وی نگاه کرد

تهیونگ وقتی اون دوتا تیله مشکی رو دید احساس کرد چیزی داخل قلبش فرو ریخت

نتونست مثل دفعه های قبل بی تفاوت نگاهش رو بگیره و بگه نمی‌خوام

ویکتور قفل کرده بود ، برای اولین بار توی زندگیش نتونست نگاهش رو از چیزی بگیره و بی تفاوت باشه

اون برده یه الهه به تمام معنا بود ، درست شبیه الهه های یونان بود حتی زیبا تر از اونا

وانگ: مورد پسند بود قربان ؟

به وانگ توجهی نکرد ، چشماش هنوز قفل اون تیله های مشکی بود که داشت کم کم تر میشد

برده از حقارتی که می کشید رنج نمی برد چون توی این دو ماهی که اینجا بود به اندازه ای تحقیر شده بود که الان چیزی احساس نکنه

تر شدن چشماش بخاطر ترس بود ، تر از کاری که مرد خریدار می خواد در آینده باهاش بکنه

ترس اتفاق های دردناکی که قراره تحمل کنه ، دیگه نتونست خودش رو نگه داره و اولین قطره اشک از چشماش چکید

با ریختن اشک های برده روی صورتش به خودش اومد ، چش شده بود ؟ چرا این طوری شده بود؟

قلبش چرا تند میزد ؟ چرا دوست نداشت برده رو ناراحت ببینه ؟

ته: می برمش

وانگ: مبارکتون باشه ارباب

و بالاخره چونه برده رو ول کرد و تعظیم نود درجه ای به ویکتور کرد

همون لحظه هوسوک با کسی تماس گرفت و مبلغ هنگفتی برای خریدن برده به مرد پرداخت شد

برده هق هق آرومی کرد که صداش به گوش ویکتور رسید و باعث شد احساس عجیبی توی قلبش شکل بگیره

ویکتور از جاش بلند شد و وانگ دوباره با خوشحالی تعظیمی کرد

ته: باکره است ؟

وانگ: وجب به وجبش ارباب

وی سری تکون داد ، به سمت برده رفت و روی زمین جلوی اون الهه زانو زد

انشگتش رو زیر چون ظریف و لرزون برده برد و سرش رو بالا آورد

نگاهی به صورت خیس از اشکش کرد ، دوست نداشت برده اش رو این طوری ببینه

ته: اسمت چیه ؟

برده جوابی نداد و در عوض هق هق آرومی کرد ، وی سری تکون داد و چونه پسر رو اروم ول کرد

از زمین بلند شد ، کلت کمریش رو در آورد و همون طور که روش صدا خفه کن رو وصل میکرد با صدای بم و خشنش پرسید

ته: بهم گفتن فقط خودت دیدیش ؟

وانگ: بله قربان

ته: که این طور هومممم خیلی هم خوب

و ثانیه بعد وانگ نفسی نداشت تا جواب تهیونگ رو بده ، برده با افتادن جسم وانگ جلوی چشماش با اون پیشونی سوراخ روح از تنش رفت

جیغ بلندی کشید و ثانیه بعد دیگه چیزی غیر از بغلی که داخلش فرو رفت رو نفهمید.......



خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

اینم پارت اووووولللللل♥️♥️

خب چطوره ؟🤔

لذت ببرید😊

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Continue Reading

You'll Also Like

1.4K 378 7
"توی سرزمینی که الف‌ها، نسل اژدها، آلفا و امگاها کنار هم زندگی می‌کنن، هنوز ذهن ساکنین پارالار به یک "امگای مذکر" عادت نداره... پس پارک جیمین به عنوا...
184K 37.3K 63
-Persian Translation- -زمانی که خانواده‌ی فقیری مثل خانواده‌ی پارک این قصد رو دارند که دخترشون رو در ازای گرفتنِ پول، با پسر آلفای بزرگ قبیله معامله...
15.3K 1.2K 16
وانشات هایی از کاپل‌های استری کیدز :)
114K 12.5K 37
نام: الهه من 💫 و آلفا زیر ساحل شب زیر نگاه های خیره ستاره ها خودش رو مهمون سرخی لب های الهه اش کرد کاپل: کوکوی ، سپ وضعیت در حاله آپ ژانر: امگاورس...