قسمت بیست‌وچهارم

1K 192 460
                                    

پارت بعد ۵۰ ووت

چشمای آبیش رو به سختی باز میکنه و به لامپ بزرگ سفیدرنگ خیره میشه
از شدت سوزش از چشمای درشت آبی‌رنگش اشک میومد ولی نمیخواست چشماش رو ببنده
دوست داشت انقدر به اون لامپ خیره بشه که آخرش کور بشه و دیگه نبینه
بغض بزرگش رو قورت میده،می‌تونست حس کنه اونجاست،میتونست حس کنه روی اون تخت لعنتیه فلزی هستش البته میدونست تخت جدیده اما میتونست اون بوی مزخرف رطوبت با سیگار قاطی شده رو حس کنه
می‌تونست اون سرمایی که همیشه نزدیک زمستونا بیشتر میشد رو حس کنه

گریش بند نیومده بود و بیشتر اشک میریخت،اونا گرفته بودنش و امکان داشت هرلحظه بابا هریش رو برگردونن
اگه بابا هریش برگرده می‌کشنش؟
با گریه سرش رو به دوطرف تکون میده و اشک چشمش رو پاک میکنه

با کوبیدن کف دستش به پتوی مخمل تخت بلند میشه و حالا میتونه تخت دو نفره‌ی قراضه و کمدی که یک درش کنده شده بود و میتونست کاپشن و ژاکت پاره‌ی آبی نفتی با قهوه‌ای رنگی رو آویزون بودن رو ببینه، حوله و چندتا لباس زیر هم قابل دیدن بودن

به سمت هدبورد تخت عقب عقب میره و با ترس به اطرافش خیره میشه

یک مبل راه راه کرم نارنجی کوچیک روبه روش بود که میتونست اسفنج‌های دراومده از مبل رو ببینه
کف اتاق موکت قهوه‌ای سوخته‌ای به چشم میومد

دیوار سفید اتاق قسمتی ازش خاکستری بود و لیام بیشتر تو خودش جمع میشه

اون اتاق خیلی کثیف بود و لیام دوست نداشت توی اون اتاق بمونه،احساس میکرد کل اتاق خاک گرفته و میتونست رد گلی خشک شده چندتا کفش رو از روی موکت‌ها دنبال کنه

دلش برای اتاق سبزرنگش تو خونه‌ی بابا لوییش تنگ شده بود،دلش برای اون اتاق نسبتا گرم و بوی خوبی که توی اون خونه بود تنگ شده بود،اون خونه هرچند بزرگ اما حس خونه به لیام میداد،شاید بابا لویی با بابا هریش خوب نبود اما لیام میتونست حس کنه که الآن دلش میخواد تو اون خونه‌ی تمیز باشه اینجا کثیف بود خیلی کثیف بود.
دوست نداشت به وسایل این اتاق دست بزنه

دلش برای آغوش محکم باباهریش که همیشه می‌لرزید تنگ شده بود،لیام دلش میخواست صدای بابا هریش رو بشنوه

با شنیدن صدای در تو خودش جمع‌تر میشه و به دری که باز میشه خیره میشه و می‌تونست حالا وارد شدن زین و راجری که با نیشخند همیشگیش وارد اتاق شدن رو ببینه

اشک‌های درشتش از چشماش پایین میریزن و کت خردلی رنگش رو خیس میکنه

با چشماش حرکات راجر و زین رو دنبال میکنه،نمیتونست تشخیص بده کدومشون راجره یا کدوم زینه،اون دوتا بیش از حد بهم شبیه بودن و لیام هیچوقت فرصت نداشت تشخیصشون بده اما میدونست وقتی اون دو برادر کنار  هم هستن از همیشه خطرناک‌تر هستن

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now