قسمت سی‌وهشتم

799 152 164
                                    

۶۰ووت

بطری آبجو رو روی جزیره میذاره با گاز بزرگ دیگه‌ای که به ادامه‌ی ساندویچش میزنه با آبی‌هاش به شان که به پیتزا سبزیجاتش سس میزد خیره شد
از وقتی تئو بدنیا اومده بود نایل سعی میکرد fast food رو از برنامه‌ی غذاییشون کم کنه و نوشیدنی‌های الکلی تو خونه ممنوع بود البته هیچکس به قوانین نایل توجه نمیکرد و اگه به زین یا راجر بود حتی جلوی تئو سکس هم میکردن

نایل:قبلا طرفدار پیتزا سبزیجات نبودی

نایل سعی داشت یه مکالمه‌ی کوتاه رو شروع کنه و سکوت چند روزه رو بشکونه اما حالا حرفاش بیشتر یه زخم قدیمی رو باز کرد تا سنگینی جوشون رو از بین ببره

شان تیکه پیتزا رو تو جعبه انداخت و با اخم به نایل خیره شد،اینکه نایل هردفعه طوری برخورد میکرد که انگار همه چیز خوبه اعصاب شان رو خرد میکرد

چطوری میتونست طوری رفتار کنه که مثل گذشتن،دلاشون شاید بهم نزدیک بود اما نمیشد،شان نمیتونست نایل رو ببخشه،نمیتونست پسر چشم آبی رو ببخشه

اون اقیانوس قطب شمال رو ازش گرفته بود،اقیانوس قطب شمال دیگه مثل قبل یخ‌زده نبود،قطب شمال شان دیگه بیشتر به اقیانوس آرام تبدیل شده بود تا قطب یخ‌زده‌ای که باعث سرمای شیرین شان میشد،اون از بین رفته بود

شان:آدما همیشه عوض میشن آقای هوران

شان به سردی گفت و چشمای شکلاتیش رو از چشمای نایل دزدید
نمیتونست به اون چشما خیره بشه و بی‌تفاوت باشه،نایل کمی دیگه از آبجوش نوشید

نایل:شان آدما عوض میشن اما ای‌کاش میتونستن ببخشن و حرفایی که تو دلشون مونده رو بهم بزنن ما هم میتونیم دوباره با ح

شان:خفه‌شو!خفه‌شو.یکبار تو عمرت اون حرفای مزخرف مثبتت رو ول کن،حالم ازت بهم میخوره.حالم از تو و اون افکار مزخرفت که همیشه میخوای همه باهم خوب باشنبهم میخوره.تا وقتی که اون لیتل‌شت نفس میکشه و هست جایی برای تو پیش من نیست.من از تو و اون مدل حرف زدنات بدم میاد.از چشمای آبیه همیشه براق و خوش‌بینت متنفرم

با فریادهای بلندش بطری آبجو تو دست نایل رو کشید و تو دیوار کبوندش

نایل کمی پرید و با چشمای آبیش به چشمای عصبانی شان خیره شد

چرا هرموقع که میخواست با شان شروع کنه،هرموقع که میخواست به شان بگه میتونن دوباره شروع کنن شان وضعیتشون رو خراب‌تر میکرد

یه آدم مگه چقدر عمر میکنه که بخواد همش با لجبازی پیش بره؟آب‌دهن تلخ شدش رو قورت میده کامیلا هم مقصر بود اما چون مرده بخشیده شد،شاید روزی نایل هم بخشیده بشه
آره شاید وقتی مرگش برسه بخشیده بشه

چرا آدما همیشه دیر میبخشن؟چرا دل‌ها همیشه خیلی دیر کنترل رو بدست میگیرن و اون عقل یا غرور لعنتی باعث میشن دلای دیگه شکسته بشن،ای‌کاش مغز هم یه تیکه از دل بود،ای‌کاش مغز هم احساس میکرد اونوقت دستور نمیداد آدما اگه از هم ناراحت باشن بهتره
غرور لعنتی هرروز آدما رو تو خودش غرق میکنه و آدما نمیتونن به اندازه‌ی کافی عشق بهم بدن،نایل همیشه سعی کرد قلب تئو رو پر از عشق کنه تا پسرش زود ببخشه و عشق بورزه چیزی که خودش نتونست تو زندگیش بدست بیاره

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now