ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر شده بود،لویی با تبلتش عکسهای منتشر شدهی امروز رو چک کرد و لعنتی به شانس بدش فرستاد،نباید بعد از تعطیلات کریسمس که همه دور هم جمع میشدن به عمارتش میومد
لویی به ساعتش نگاه میکنه و به سمت اتاقی که لیام توش بود میره
بدون در زدن وارد اتاق میشه با شنیدن صدای دوش آب که از حموم میاد داخل میره و به پسری که با سر افتاده زیر آب ایستاده با چشمای خشمگینش خیره میشه
لویی:قرار بود حمومت فقط ۲۰ دقیقه باشه لیام!
با لحن جدی و خشکی به پسر کوچولو میگه و به پریدن یهویی بدنش از ترس چشمغرهای میره
میتونست دندههایی که کمی ببرون زده بودن و کبودیهای متعددی که رو بدنش نمایان بودن رو ببینه ،اخمم بزرگی مهمون صورتش شد
لویی به سمت وان بزرگ حرکت میکنه و بدن سفید بی موی پسرک رو با دقت با چشماش اسکن میکنه
لویی:بابات کتکت میزد؟
با شک میپرسه و لیام معذب شده کمی خودش رو جمع میکنه و سرش رو به دو طرف تکون میده و دوباره سرش رو پایین میندازه
لویی که متوجه شد جواب لیام نه هست با شک دستش رو به سمت موهای لیام میبره و کمی از چتریهای پسر رو کنار میزنه تا بهتر بتونه به چشمای آبی پسرک که کمی از رگههای سبز هم توش به چشم میومد نگاه کنه
لویی:برای ساعت ۴ باید حرکت کنیم و تو زودتر باید لباسایی که برات آماده شده رو بپوشی،لیام موهات خیلی بلنده و این خلاف پرتکلهاست هرچند وجودت کلا خلاف پرتکلهاست اما باید کمی چتریات کوتاه بشه
لیام با چشمای پرش به لویی که بهش نگاه میکرد خیره شد و سرش رو به دو طرف تکون داد
لویی:باید ادب بشی و بابات معلومه هیچی بهت یاد نداده،هیچی از آداب بلد نیستی و باید وقتی باهات حرف میزنن اون صدای لعنتیت رو آدم بشنوه ،هی چت شده؟؟
لویی نتونست ادامهی جملش رو بگه چون لیام شروع به لرزیدن کرد و بعد از اون هم چشمای آبیش شروع به باریدن کردن،سریع از جاش بلند شد و به سمت توالت فرنگی سنگی حموم طلایی رنگ رفت،با خالی کردن محتویات معدش توی توالت فرنگی کمی مکث کرد
بدنش میلرزید و تنها پوشش باکسر بنفشش بود که اون هم خیس شده بود
لویی به پسر کوچولویی که با بدن لرزون به توالت فرنگی تکیه داده و صدای گریش بلند شده بود نگاه کرد
به سمت پسر کوچولو میره،روی زانوش خم میشه و به پسر کوچولوش خیره میشه
لویی:دیدی چی کار کردی؟؟بالا آوردی.لعنتی تو یک بچهی ۵ ساله نیستی چرا الکی گریه میکنی؟؟؟
با داد بلندی که زد این لیام ترسیده بود که دوباره عوق دیگهای زد اما چیزی از معدش خارج نشد و فقط آب دهنش بود که توی کاسهی توالت فرنگی میریخت
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...