قسمت هجدهم

1K 206 254
                                    

با شنیدن صدای در اتاقش چشمای آبی درشتش به سختی از هم باز میشن

سنگینی خواب هنوز روی چشماش بود و نمیتونست باز نگهشون داره

چشماش داشتن دوباره بسته میشدن که در بطور کامل باز میشه و میتونه صورت بشاش اون زن رو ببینه

موهای بلند بلوندش رو عقب داده بود،پیراهن مشکی ساتن به تن داشت و لبخنده مزخرفی روی لب‌هاش بود

به چشمای آبی زن خیره میشه،چشمای آبیش حالا بازتر شده بودن و روی تختش نشسته بود

به پنجره‌ی اتاقش خیره میشه و ازبین پرده‌ی بزرگ مخمل سبز رنگ میتونست هوای بیرون رو ببینه،هوا هنوز تاریک بود و اون زن اومده بود تو اتاقش

جوآنا پرده‌ی اتاق رو کنار میزنه و به لیامی که با گیجی روی تختش نشسته خیره میشه

به لیامی که خمیازه‌ میکشه و کمی صورتش رو که اثر رختخواب روش مونده بود و قرمز شده بود با نفرت نگاه میکنه و چشم‌غره‌ای میره
دلش میخواست اون پسر رو از روی تخت پرت کنه پایین و فقط بزنتش،نمیتونست بفهمه چرا لویی انقدر راحت پذیرفتتش و روی پسر حساسه درکی از این قضییه نداشت

اون پسر با چشمای آبی درشت و لب‌های بزرگ گوشتی‌رنگش حسابی تو چشم بود

به پسر نگاهی میکنه و بهش چشم‌غره‌‌ی دوباره‌ای  میره از اون پسر بدش میومد و نمیتونست نفرتش از اون پسر چشم آبی رو پنهان کنه هرچند جلوی لویی خیلی اوضاع فرق داشت اما وقتی که لویی نبود نمیتونست فیلم بازی کنه و بگه که اون پسر رو دوست داره

جوآنا:بلندشو،باید زودتر دهن باز کنی،خدای من واقعا این همه بچه تو باید میشدی پسر پرنس لویی؟اونطوری نگاه نکن منو وقتی می‌بینمت میتونم صورت نحس بابا هریت رو ببینم تو خیلی شبیهه اون هرزه‌ای

جوآنا به لیامی که سکوت کرده و با چشمای درشت آبیش به چشماش خیره شده میگه

امروز باید پسر رو به مراسم سالانه‌ی قدردانی از سربازان کشته شده تو جنگ میبردن

لیام رو دو روز بود که از خواب بیدار میکرد تا کمی بهش آداب‌ورسوم یاد بده البته تنها چیزی که لیام انجام میداد زل زدن به جوآنا با چشمای درشت بی‌حسش بود

انگار لیام بالاخره تونسته بود که بعضی از چیزهایی که از لویی به ارث برده رو با چشمای بی‌حس آبیش رو کنه  به زن خیره میشد هیچی نمیگفت و فقط بهش خیره میشد و این باعث میشد زن احساس کنه لیام اصلا محلش نمیذاره و این باعث حرص خوردن زن میشد

لیام وقتی به چشمای آبیه جوآنا خیره میشد چشمای آبیش گرماشون رو از دست میدادن و سردتر میشدن
لیام انگار تنها چیزی که خوب یاد گرفته فقط بی‌حس شدن نگاهه همیشه گرمش بود

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now