قسمت سی‌وهفتم

791 151 89
                                    

۶۰ ووت

لیام:هیش

هیش آرومی گفت و با لپ‌های گل انداختش به زین لبخندی زد

نیم‌ساعتی میشد که به اتاق زین اومده بود و با گذاشتن سرش رو سینه‌ی زین با دستای نرمش پوست دست تتو شده‌ی زین رو لمس میکرد

چال‌های کوچیک عمیقی روی لپ‌های سرخش نگین شده بودن و لیام با انگشت اشارش طرح ماندلای زین رو لمس میکرد و باتعجب بهش خیره میشد،به نظرش احمقانه و عجیب‌غریب بود

لبخندی روی لب‌هاش شکل گرفت و اون دوستش داشت،شاید از ماندلا خوشش نیومده بود اما از بقیه‌ی تتوها خوشش اومده بود

شاید یه روزی خودش یه تتو بزنه،آره لیام یه تتوی سبز میزنه

تتوی یه پروانه‌ی سبز،نه یه چشم سبز،نه لیام نمیتونست انتخاب کنه شاید باید چشمای بابا هریش رو تتو کنه البته باید بپرسه که اجازش رو داره یا نه،اگه یهو تتو بزنه و بگن ممنوعه بابا لویی باز عصبانی میشه

اتاق زین به اتاقی که لیام توش بود نزدیک بود و لیام چند روزی بود که قبل از خواب یواشکی خودش رو به اتاق زین میرسوند

با چشمای درشت آبی‌رنگش به سقف سفید اتاق خیره شد و نفس لرزونش رو با شک بیرون میده

زین چشماش بسته بود اما بیدار بود و به لیامی که با آستین هودی زین مشغول شده بود زیرچشمی نگاه میکرد

لیام گاهی صداهای ریزی از گلوش خارج میشد و با هیش گفتن به خودش سعی داشت مزاحم خواب زین نشه

با بالاتر زدن آستین زین ساق دست زین رو لمس کرد،اون کبودی های دست زین شکلای خوشگلی داشتن اما دستا و تن بابا هری همیشه سیاه و بی‌شکل بودن،لیام فکر میکرد تتوهای زین با بوس زده شدن برای همین خوشگلن

حتی لیام هم چندتاشون رو داشت،یعنی زین رو خیلی آروم کبود کردن؟لیام هم میتونه اینطوری کبود بشه که شکل نقاشی شه؟آره میتونه اگه بوسش کنن میتونه

به جوهر‌های زین دست میزد و وقتی به گردن زین رسید کمی انگشتای نرمش رو فشار داد،میتونست رگ برجسته و سیب کوچولوی گلوی زین رو لمس کنه،پوست بابا هری کمی چروک‌تر و سیب گلوش کمی بزرگ‌تر بود،یعنی بابا لویی هم اینطوریه؟لیام اجازه نداشت به بابا لوییش دست بزنه اما خیلی کنجکاو بود که بتونه بابا لوییش رو لمس کنه و بدونه،همه بابا لویی رو دوست داشتن و خیلی از عکسای لویی تو فضای مجازی بود که بچه‌های دیگه رو بغل کرده و یا به آدمای دیگه دست داده حتی اون دختره هم کنارش بود و لویی همه جا لبخند داشت،لیام دوست نداشت

لیام از اون عکسا و آدما بدش میومد،لویی بابای لیام بود و لیام اجاره نداشت شبا تو بغل باباش بخوابه،مگه باباها بچه‌هاشون رو دوست ندارن؟حتی پادشاه هم پرنسس شارلوت رو گاهی میبوسه اما بابا لویی از لیام فاصله میگیره

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now