به علامت مثبت baby check که توی دستای کوچیک نرمش بود خیره شده بود
اشکای درشتش از بین چشمای سبزش پایین میریزن و به شکم کوچیکش نگاه میکنه،توی شکمش یه موجود کوچیک حالا بود که زنده بود اما هری که خیلی بچه بود
به در چوبی سفید حموم اتاقش تکیه داده بود،تیشرت سفید بزرگش رو پایینتر میکشه و زانوهای جمع شدش رو هم توی تیشرتش میبره بطوریکه از یقهی تیشرتش بیرون میزنه
نمیدونست چی کار کنه و اشکاش بیشتر پایین ریختن،هیچکس نمیدونست لویی و هری دوست پسره همدیگه هستن و اگه کسی بفهمه ناخواسته بچهدار شدن قطعا به ضرر لویی بود ولی هری نمیتونست کاری کنه این سومین baby check بودش که باهاش تست داده بود
لب بزرگ صورتی رنگش رو گاز گرفت و با چشماش به خطوط بین کاشیها خیره شد
چتریهای فرش حسابی بلند شده بودن و چشمای سبز رنگش رو پنهون کرده بودن
با شنیدن صدای در تقهای که به در اتاقش خورد و پشتش شنیدن صدای مادرش اشکاش رو پاک کرد و baby check رو روی زمین رها کرد
با کمک دیوار بلند شدش و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد یقهی تیشرتش گشادتر شده بود و تا قفسهی سینش پایین اومده بود با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و کمی تیشرت رو پایینتر کشید و با سر پایین افتادش در رو باز کرد
آنه با دیدن هری ابرویی بالا انداخت و دست به سینه روبهروش ایستاد و به پسر کوچیکش خیره شد،پسری که تیشرت گشادی پوشیده بود و باکسر مشکی رنگش ازبین تیشرت پاچههاش مشخص بود
آنه:هری ادوارد استایلز!تو میدونی که حالت بده و اینطوری تو اتاقت میگردی؟دکتر رو خبر کردم و داره میاد
هری با شنیدن اسم دکتر سریع سرش رو بالا میاره و با پایین اومدن اشکاش سرش رو به دو طرف تکون میده اگه دکتر و خانوادش بفهمن حاملست میگن بچه رو بندازه،هری هنوز نمیدونه بچه میخواد یا نه اما اون میترسه،اگه بچه نخواد بمیره چی؟هری حق نداره جون بچه رو بگیره
به سمت مادرش میره و با دستای لرزونش دست آنه رو روی شکم تختش میذاره و اشکاش بیشتر میریزن
با چشمای سبز لرزونش در حالیکه هقهق میکنه به آنه که کمی بین لبهاش فاصله افتاده و چشماش درشت شدن و به هری خیره شده،نگاه میکنه.هری با نگاهش داشت به مادرش التماس میکردهری:ماما،من...من میدونم....من میدونم....میدونم...من..من...حاملم
هری با گریه میگه و به چشمای آنه که کمی خشم هم توشون پیدا بود خیره میشه،مادرش هیچی نمیگفت و هری حالا اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست،مادرش شک داشت و هری میتونست این رو از توی چشمای مادرش بخونه
آنه میتونست اشکای جدید هری رو ببینه ولی نمیتونست چیزی بگه،هری باردار بود؟مگه هری میتونست؟اگه واقعیت داشته باشه بچه از کیه؟چه اهمیتی داره وقتی باید ازبین ببرتش و باید سریعتر این کارو کنه
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...