قسمت چهل‌ونهم

824 138 141
                                    

با انگشتای باریک نسبتا بلندش گردنبند دوچرخش رو لمس میکنه  و کمی از گردنش فاصله میده تا ببینتش و لبخندی به زین میزنه
این چند روز کارش شده بود که با گردنبندش بازی کنه و به زین لبخند بزرگ تشکرآمیزی بزنه

گردنبندش از طلای مرغوب ساخته شده بود و لیام کمی احساس میکرد وزن داره مخصوصا  سنگ‌های آبی کار شده روی گردنبند،اون گردنبند مثل طلاهای عادی‌ای که تو اروپا و آمریکا استفاده میشدن نبود و سنگینی طلاهای آسیایی رو داشت و زین هنوز نگفته بود که اون گردنبند رو از یه دیزاینر طلای معروف هندی خریداری کرده

زین با عقب دادن تل کشی لیام کمی موهای طلایی پسر رو بالاتر داد و به نیمرخ آبی پسر خیره شد

اون پسر میتونست زین رو کور کنه و همه‌ی توجهش رو بگیره،هرچند زین خیلی وقت بود که کور شده،اون از دنیای بیرونش نمیتونست چیزی به یاد بیاره چون همیشه و همه‌جا تصویر پسرک چشم آبی بود و زین نمیتونه دنیایی که لیام نیست رو ببینه حتی اگه اون دنیا یک ثانیه باشه و زین بخواد برای ۱ ثانیه لیام رو نبینه،زین دنیایی که تصویر لیام کنارش نباشه رو نمیخواد

زین:دلم برای ویلا تنگ شده

لیام:آره ولی این عمارت هم بد نیست میدونی،اولین سفرمون به کانادا بود وقتی بابا هریم از بیمارستان مرخص شد ما اومدیم اینجا،شبا زود میخوابیدم و صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار میشدم تا بتونم بابام رو بیشتر ببینم اجازه نداشتم تو یه اتاق با بابام بخوابم چون فکر میکردن بابام برام خطرناکه

زین:لیام از گذشته‌ها نگو.وقتی به گذشته‌ها میرسیم احساس میکنم اینا یه خوابه

لیام:من نمیتونم فراموشش کنم میدونی چرا؟چون هنوز میترسم متیو برگرده و بابا هری رو ازم بگیره.زین من میترسم دوست دارم برگردم پیش بابام ولی از طرفی دوست دارم باهات وقت بگذرونم

لیام با گردنبندش بازی کرد و لب‌‌های گوشتی رنگش رو بیرون داد،ضربان قلبش ناخواسته تندتر شده بود و ابر غم تو چشمای آبیش نمایان شد

زین دستش رو به موهای لیام رسوند و و گردن یخ‌کرده‌ی پسر رو لمس کرد لبخندی بهش زد و خط فک تیز پسر رو به آرومی بوسید

لیام چشماش رو بست و کمی خم شد تا سرش رو روی شونه‌های زین گذاشت
زین نفس عمیقی کشید و به تند شدن ضربان قلبش اهمیتی نداد،لیام همیشه باعث میشد زین ضربان قلبش تند بشه

لیام:زین تو میتونی پرواز کنی؟

لیام با کنجکاوی پرسید و زین کمی به لحن بامزه و کنجکاو پسر ریز خندید و منتظر به لیام خیره شد تا منظورش رو واضح‌تر بگه

لیام:پسر تو میتونی با مژه‌هات پرواز کنی

لیام با رسوندن انگشتاش به مژه‌های زین انگشت اشارش رو به نوک مژه‌ی زین میکوبه و با ذوق میخنده

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now