با نوشتن متنی که تایپ کرده بود و لوگوی مخصوصش با زدن دکمهی سند اون رو برای پدرش میفرسته تا تاییدیهی ویلیام هم باشه و به طور رسمی اعلامش کنن
از پشت میزش بلند میشه و با برداشتن آبمیوهای که کیت براش گذاشته بود به سمت بیرون از خونه میره
کیت بافتنی سرمهای رنگ با شلوار تنگ مشکیای پوشیده بود،پاهای بلند و کشیدش به خوبی مشخص بودن و موهای خوشرنگ درخشانش رو دم اسبی بسته بود و مشغول عکس گرفتن بود
لیام تیشرت سفید و زیرش پیرهن چارخونهی آبی رنگی پوشیده بود و با چشمای درشت آبیش به کیت خیره بود
کیت لیام رو به سمت درخت بزرگی میبره با فشار آوردن آرومی به شونش ازش میخواد که روی چمن سرسبز بشینه و با گرفتن دوربین از پسر عکس میگیره
کیت:لیام به من نگاه کن!آفرین پسر قشنگم.حالا یکم بخند
کیت از لیام خواست که بخنده اما اون سرش رو به دوطرف تکون داد،با چشمای درشت آبیش به روبهروش نگاه کرد
کیت با دیدنه لویی که دست به سینه و با لبخند بهشون خیره بود لبخندی زد
کیت:لویی بیا اینجا،لباستم خوبه باید از تو و پسرت عکس بگیرم و میخوام تو پیجمون بذارم
کیت با لبخنده بزرگی به لویی میگه و لویی پیراهن چارخونهی قرمزش رو کمی صاف میکنه تا بهتر بشه،لویی تیشرت مشکی با چارخونه قرمز پوشیده بود و پسرش برعکس اون،مطمئن بود مادرش این لباسا رو که لباس قدیمی خودش بودن رو تن لیام کرده تا ازش عکس بگیره
لویی به سمت لیام رفت،با فاصلهی کمی کنارش نشست،کیت با لبخند به لویی و پسر کوچولوی کنارش خیره شد
پسرش حالا پدر شده بود،پسر کوچولویی که چشمای درشت آبی داشت و با کنجکاوی به اطرافش خیره بود پسره پسرش بود،پسر چشم آبیای که چشماش همیشه غمگین بودن و درد عمیقی تو چشماش بودن،بدن پسر عطر شیرینی داشت و با اینکه بچگیش رو ندیده بود اما حتی الآن هم برای کیت شیرین بود،پسر کوچولویی که تا بهت اطمینان میکرد گوشهی پیراهن آدم رو میکشید و به آدم میچسبید،برای کیت تو ۲ روز مهمترین آدم شده بود
وقتی به عمق چشماش نگاه میکرد میفهمید پسر کوچولو تو عمق نگاهش از اطرافیانش میترسه و نمیتونه به کسی اعتماد کنه
کیت:لویی اون پسرته و عکستون عکس رسمی نیست تو خونهی خودمونیم پس بغلش کن،میخوام اولین عکستون درست مثل پدر و پسر باشه
کیت توضیح داد و لویی بلند شد پشت لیام رفت و پاهاش رو باز کرد،دستش رو سمت لیام برد و تا ۵ شمرد آروم با نوازش ساق دست لیام به آرومی بدنش رو عقب کشید و وقتی پسرش کامل تو بغلش جا گرفت،لبخنده بزرگی به پسرش زد
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...