قسمت سی‌وچهارم

978 163 127
                                    

۶۰ ووت

نایل:میشه صحبت کنیم؟

لبخندی میزنه و با اشاره‌ی لویی گوشه‌ای میایسته
هوا تاریک شده بود و شان و هری تو ماشین خواب بودن اما لویی بیرون از ماشین کنار آتیش نشسته بود و بی‌هدف به آسمون خیره شده بود

نایل مکثی میکنه،مطمئن نبود از حرفی که میخواد بزنه اما دیگه وقتش بود
باید همه رو از اشتباه درمیاورد و باید با لویی حرف میزد

به اقیانوس‌های آبی‌رنگ کدر لویی خیره شده بود،عمق درد رو تو وجودش حس میکرد اما این دردا چیزه زیادی نبود و لویی قرار بود با دونستن حرفایی که نایل میزنه بیشتر از اینا درد بکشه

نایل:نمیخوام خیلی علمی حرف بزنم یا طوری که انگار دارم به یه دکتر میگم اما لویی،هری خوب نیست،ببین هری چطوری بگم

یکم مکث میکنه،به چشمای منتظر لویی خیره میشه،شاید برای اولین‌بار بود تو عمرش که قرار بود سخت‌ترین تشخیص عمرش رو بگه اما نایل میدونست

اون راجب هری و لیام از قبل میدونست و حتی از نزدیک دیده بودتشون و حالا شکش به یقیین تبدیل شده بود

نایل:هری بهش تعرض شد تو فکر کن یه آدم تو دوره نوجوانی و جوانیش این اتفاق براش بیافته و تحقییر بشه،وقتی لیام بدنیا اومد هری اوایل حس زیادی بهش داشت ولی بعدها اون بچه رو مقصر میدونست اینا رو مهم نیست کی به من گفته لویی خوب گوش کن،هری چندباری تلاش به خودکشی کرده حتی قصد داشت لیام رو بکشه،بعد از یه مدت علاقه‌ی جنون‌آمیزش به پسرش شروع شد،جلوی چشمای لیام خیلی اتفاقات افتاد و دلایل زیادی داره حرف نزدنش اما میخوام بهت بگم هری دوست داره یکی تحسینش کنه و عاشقانه و بدون قضاوت کردن بپرستتش و منم جای اون بودم بهش حق میدادم

قلب لویی از حرکت ایستاد و از یه جایی به بعد احساس کرد یکی از رگ‌های مغزش نبض زدن و سردرد عجیبی تو سرش ایجاد شد

اون راجب هری میگفت؟هری قصد داشت لیام و خودش رو بکشه؟؟

اگه اینطوری بود چرا لیام تا اون حد عاشق بابا هریش بود؟چرا لیام نمیتونست بدون هری باشه؟

سوالای زیادی تو مغزش شروع شدن و لویی به اینکه نایل این چیزا رو از کجا میدونه توجهی نکرد

اما لویی دید،لویی عشقی که هری میگفت رو دید
لویی میدونست هری اگه لیامی وجود نداشته باشه دیگه زندگی نمیکنه و حتی میدونست هری داره از نبود لیام میمیره پس نایل چی میگفت؟

نایل:لویی !هری تو سن حساسی دزدیده شد،تو سن حساسی بچه‌دار شد و مسئولیت بزرگی داشت،لیام وقتی بدنیا اومد خیلی حسا به هری داد،خشم،نفرت و عشق من نمیگم هری الآنم به لیام اون حسا رو داره اما یه حس خطرناک‌تر از نفرت به لیام داره اونم عشقه،عشق خیلی زیاد،لیام از وقتی یادش میاد هری رو دید و اون خوب‌ترین آدم تو دنیا براشِ!هری وقتی لیام اونو مرکز و هسته‌ی دنیاش میدید ارضا میشد.هری بیمارگونه لیام رو میخواد و پسرت بیمارگونه احساس نیازمندی به هری داره،لویی پسرت میتونه حرف بزنه فقط نیاز داره یکی بهش این اعتماد بنفس رو بده یا شوک بهش وارد بشه بچه هم شوکه شده از اون اتفاق هم خی

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedМесто, где живут истории. Откройте их для себя