مرد موهای طوسی رنگ پرپشتش رو به عقب میزنه و با برداشتن فندک نقرهای رنگ که اسمش روش حک شده بود، فندک موردعلاقش رو که هدیهی پسر عزیزش بود رو روشن میکنه
از بین دودهای سیگار برگ گرون قیمتش به پسری که رسیده بود و با لبخند به سمت اون مرد میاد نگاهی میندازه و خاکستر سیگارش رو توی جاسیگاری چوبیش خالی میکنه
پسرش با چشمای درشت عسلیش و لبخندی که همیشه روی لبهاش بود به چشمای عسلی تیرهی پدرش خیره میشه
زین:پسر رو دیدم،منو شناخت و خب فکر نکنم لبخند زدنش باعث بشه لویی به چیزی شک کنه،نتونستم از اینکه هری کجاست چیزی بفهمم اما لیام امنه
مرد با فشردن سیگارش توی ظرف اون رو خاموش میکنه و با اشارهی دستش از زین میخواد که روی مبل چرم مشکیرنگ بشینه،از جاش بلند شد و روبهروی زین نشست
با انداختن پاش روی پاش کمی لم داد و به چشمای عسلیه پسرش که با افتخار به پدرش همیشه نگاه میکردن خیره شدیاسر:زین!هری خوب نیست،اون داره میمیره باید کمکش کنیم من این رو به پدرش مدیونم،میدونی ۱۶ سال طول کشید پیداش کنیم و از اون آشغالا با زحمت فراریش دادیم اما باید پیداش کنیم،اگه لیام بتونه حرف بزنه به ضرره هممونه
زین سرش رو به نشونهی موافقت تکون میده اما با دیدن اخم محو پدرش فوری لبخند کوچیکی میزنه میدونست پدرش دربارهی یکسری از موارد خیلی حساس بود و این رو بیاحترامی میدونست
پس سریع صاف میشینه و با صاف کردن الکی گلوش با شرمندگی به پدرش خیره میشه
یاسر:هری وقت زیادی نداره و نمیتونیم صبر کنیم
زین با دست کشیدن به سر ماشین شدش نفس عمیقی میکشه و با نگرانی به پدرش خیره میشه و آب دهنش رو به سختی قورت میده
زین:بابا اونا خیلی خطرناکن،اگه بفهمن دزدیای مدارک کار هری نیست و تمرکزشون نسبت به هری کم بشه ما نمیتونیم اطلاعات بیشتری بگیریم
یاسر با بلند شدن از روی مبل به سمت در خروجی میره،پناهگاهی که فقط خودش و زین ازش باخبر بودن و دقیقا طبقهی پایین استودیوی زین وجود داشت و به وسیلهی تونل مخفیای از Walking closet یاسر به اینجا میرسیدن،جای خوبی برای حرف زدن بود
جایی که تماما مشکی رنگ بود و به غیر از میز و مبلهای چرم و اتاقی که درش بسته بود چیزی تو اونجا وجود نداشت
زین پشت سر پدرش راه میافته تا به اتاق دومی که حالا درش باز شده بود وارد بشن
اتاق تموم سفیدی که اسپیلیت اتاق روشن بود و مرد روی تخت بیهوش افتاده بود و چشمای سبزش بسته بودن
سرم زرد رنگی که توش تقویتی تزریق شده بود به دستش بود،زین با نگاهش شلنگ سرم رو دنبال میکنه و به چسبهایی که با بدسلقگی روی دستهای تتوزدهی لاغر پسر زده شده بودن،رو دنبال میکنه
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...