قسمت نوزدهم

1K 199 273
                                    

کت سبز پر رنگ  خوش‌دوختی که  به تن داشت رو تو آینه چک میکنه و لبخندی میزنه

تو کت‌شلوارش خیلی لاغرتر نشون میداد و خودش میدونست از وقتی برای سایز لباسش اومده بودن و اندازش رو گرفتن حسابی لاغرتر شده

به پسرک چشم‌آبیش که سکوت کرده و جلیقه‌ی طوسی کمرنگی به تن داشت از توی آینه نگاه میکنه و بهش چشمکی میزنه

موهاش کوتاه‌تر شده بود و دیگه خبری از چتری‌های بلند طلایی رنگش که  همیشه تو چشماش بود نبود

هری:بابایی خیلی خوشگل شدی عزیزم!

رو به لیام پرانرژی میگه،یک ماه از پیوندش میگذشت و به پسرش قول داده بود خوب باشه و پیشش برگرده

به لیام گفت لیام نجاتش میده و لیام امیدوار بود،وقتی چشماش رو باز کرد تونست یک هفته بعدش برگرده تا کنار پسرش باشه و از اون جریان یک ماه و نیم میگذشت

هرروز پرانرژی پیش پسرش میرفت و اجازه نمیداد جوآنا نزدیک پسرش بشه یا حرفی بهش بزنه،تمام امور مربوط به لیام رو خودش انجام میداد و سعی میکرد آدابی که پدرش یک روزی بهش یاد داده بود رو به لیام یاد بده،هری پسر اشراف‌زاده بود و از قوانین خبر داشت

لیام به بابا هریش خیره میشه،کراوات سورمه‌ای پررنگی که زده بود و کت سبز پررنگش باعث شده بود کمی چشم‌های هری تیره‌تر بشه و انگار چشماش سبز یشمی شده بودن

لیام لبخندی زد و چال‌هاش رو به بابا هریش نشون داد،از وقتی هری اومده بود پیشش چال‌های لیام دیگه عضو همیشگی صورتش شده بود

لویی رفتار خوبی با هری نداشت و این لیام رو ناراحت میکرد اما رفتارش  با لیام بد نبود و کمتر از دستش عصبانی میشد و سرزنشش میکرد

کیت هرروز پیش لیام میومد و سعی میکرد تو آموزش لیام به هری کمک کنه و اون رو زودتر برای رفتن به مدرسه آماده کنن البته لویی با مدرسه رفتن لیام به شدت مخالفت میکرد و اعتقاد داشت تا حرف نزنه باید معلم خصوصی بیاد

هری:لیام عزیزم!امروز خبرنگارای سلطنتی تو مراسم میان،مراسممون کوچیک هست اما باید مراقب باشیم،کنار پرنسس شارلوت بشین عزیزم و اینکه لطفا کنارشون بشین و اگه اشکالی نداره وقتی اومدیم خونه میتونی بیای کنارم عزیزم،ازت معذرت می‌خوام که باید اینطوری رفتار کنیم اما شب پیش هم میخوابیم هوم؟

هری با لبخند کمرنگی پرسید و به پسرکش که حالا کمی آشفته بود خیره شد،لیام آروم سرش رو تکون داد و لبخند کوچیکی زد به چشمای سبز بابا هریش خیره شد

چشمای آبیش امروز روشن‌تر شده بودن و کمی هم رگه‌های سبز چشماش حالا تو نور به چشم میومد و رنگ طوسی‌رنگ لباسش حسابی فیت تنش بود و لپ‌هاش کمی سرخ شده بودن

My Son (LARRY & ZIAM) ComplitedWhere stories live. Discover now