زیپ کاپشن پسرک چشمآبیش رو بالاتر میکشه و بعد از اینکه کلاه بافتنی مشکی رنگ کهنش رو صاف میکنه لبخندی به پسرکش که سرش پایین افتاده بود میزنه
هری:عشق من!سرت رو بالا بگیر.
پسرش بیشتر بهش چسبید و حالا این اشکاش بودن که دوباره رو صورتش میریختن و لرزش کم بدنش که قبلا ناشی از سرما بود الآن بیشتر شده بود.
نمیتونست الآن پسرش رو بغل کنه،اگه بغلش میکرد نمیتونست دیگه ولش کنه و بره.
پس با کشیدن دستش وقتی در باز رو دید به خودش جنبید و به سمت عمارت بزرگ روبهروش پا تند کرد،باید زودتر میرفت،این به نفع دوتاشون بود.
با طی کردن راه طولانی و باغ مانند وقتی ساختمون رو دید لبخند بزرگی زد و دستهای پسر کوچولوش رو محکمتر گرفت.
وقتی به پلههای ورودی رسیدن حالا صدای هقهق پسرکش اونو به خودش آورد و به پسر کوچولوش که تندتند نفسنفس میزد نگاه کرد.
پسرکش میلرزید و چشمای آبی درشتش حالا آبیتر شده بودن و اشکهایی که حالا از توی چشمای خوشرنگش پایین میومدن دل پدرش رو خون میکردن.
هری:باباجون!قرار شد گریه نکنی پسره خوشگلم!باید قوی باشی،باشه؟؟نباید تسلیم بشی و باید به همه نشون بدی پسره منی،عزیزم
اشکایی که از چشمهی حیاتش پایین میریخت رو با انگشتهای کشیدهی لاغرش پاک کرد
بعد از بوسیدن گونهی پسرکش و مزه کردن شوری اشکاش روی لبهاش کمی صورتش رو جمع کرد و به آرومی خندید
پیشونی پسرکش رو بوسید و اون رو بغل کرد
هری:باید بریم تو باشه؟ممکنه اولش کسی باهات خوب برخورد نکنه اما باید قوی باشی،فسقلی من.باید قوی باشی
تو گوش پسرکش زمزمه میکنه و بعد از بوسیدنش دوباره دستاش رو تو دستای سرد کوچولوش حلقه میکنه
پول زیادی نداشتن و لباسای کمی تن پسرکش بود اما حداقل از بوتهای قهوهای پاره شده و کاپشنی که ۱۷ ساله داره میپوشتش بهتر بودن
کوله رو روی دوشش صاف میکنه و بعد از اینکه زنگ در رو میزنه منتظر میشه تا در رو باز کنن و اون زودتر بتونههمهی زندگیش رو بذاره و بره.
با بغل کردن پسرکش چشمکی به پسرش میزنه و با هقهق خشک پسرکش چشماش رو میبنده و نفس عمیقی میکشه و بغض بزرگش رو قورت میده
با باز شدن در مردی که شلوار مشکی،بلوز سفید و جلیقهی مشکیای به تن داشت در حالیکه سینی تو دستش رو صاف میگرفت و لیوان آب پرتقالی توی دستاش بود با اخمهای درهم میون ابروهای کمپشت طوسی رنگش به مرد و پسر کوچولو ناشناس جلوش نگاه میکنه
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...