۶۲ووت
فلشبک
با فشردن دکمهی قرمزرنگ موتور سشوار خاموش شد شان به صورت قرمز شدهی نایل باخنده نگاه کرد البته سعی داشت با دندونای ردیف سفیدش گوشت داخلی لپش رو فشار بگیره تا نایلی که اخم کرده بود چیزی نفهمه
ایدهی آینه ممنوع هم از نایل جوگیر بود اما اون پسر مثل اینکه از این ایدهی مزخرفش پشیمون شده بود
نایل با کشیدن پایین بلوز گلگلی شان دستاش رو به گردنش رسوند و بوسهی کوچیکی رو لبهای شان گذاشت شان با فشار به صندلی آبی چرخدار اونو به سمت آینه برگردوندنایل تو آینه به صورت سرخ شدش از باد سشوار نگاهی کرد و با دست به سینه شدن اخم بزرگی روی پیشونیش نشست،آخه شان با آرایشگاه رفتن چه مشکلی داشت؟
شان همیشه دوست داشت تو کل کارا خودکفا باشن و روز ازدواجشون هم اون اصل رو رها نکرده بودخب خود شان افتضاح بود و موهاش پفدار شده بودن ایدهی بیگودی پیچیدن موهاش اصلا خوب نبود و نایل هرکاری کرد پف موهای سشوار شدهی شان با بیگودی رو درست کنه موهاش فقط پفدارتر شدن
شان درست مثل زنهای دههی ۹۰ شده بود و اون نمیتونست احمقتر از چیزی که نشون میداد شده بود
نایل:دلت خنک شد؟صورتم مثل لبو شده یک ساعت دیگه باید ازدواج کنیم نمیشد این فانتزی آماده کردن همدیگه رو میذاشتیم یه روز دیگه صورتم مثل
راجر:مثل کون سوختهی یه میمون شده اسمش یادم نیست ولی کون قرمز داشتن اون میمونا
نایل با شنیدن صدای مردونه و بمی از جاش پرید،انتظار نداشت صدای یه غریبه رو تو خونهی شان و کامیلا بشنوه
به پسر چشم عسلی از تو آینه که بهشون نزدیکتر میشد خیره شد و با چشمای آبیش اون پسر رو دنبال میکرد،نایل که همهی دوستای شان رو دیده بود،البته شان دوستی نداشت و تنها دوستش اریکا بود
اون زین مالیک بود؟خوانندهای که جدیدا داشت معروف میشد و پر حاشیه بود
زین جواد مالیک که هم دانشگاهیهای نایل براش میمردن اما نایل فقط یکی از آهنگاش رو گوش داده بود و خوشش اومده بود
نایل خیلی اهل موزیک نبود و خیلی کم آهنگ گوش میداد اما زین رو میشناختنایل ابروهاش رو بالا میندازه و با چشمای گرد شدش به زین که به باسن شان محکم کوبید خیره میشه،شان دستش رو سمت باسنی که از ضربهی راجر سوخت رسوند
راجر محکم بغلش کرد و با گرفتن پهلوهاش شان رو چندبار بلند میکنه و به زمین میکوبهشان چنگی به بازوش میندازه و با اخم سعی میکنه اون پسر رو از خودش جدا کنه
وقتی راجر ضربهی آرومی به دیکش زد با دستش دیکش رو پوشوند و کمی خم شد،اون فاکر عروسی نمیفهمید و همیشه بیهوا به دیک آدما میکوبید
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...