•🖤•song:Hala ke•🖤•
By:erfan kalbod x pooyan vd(پیشنهاد میکنم این چپتر رو حتما با آهنگش گوش کنید)
" اروم در زد:عزیزم؟خواهش میکنم درو باز کن ، امروز روز چهارمه ، تو هیچی نخوردی!
لویی پایین تختش نشسته بود و سرشو به دیوار تکیه داده بود و اشک میریخت
بدون هیچ صدایی
برای ۴ روز
جوانا داشت کم کم گریش میگرفت ، نمیدونست باید چیکار کنه ، لویی هیچی نمیخوره حتی از اتاقش بیرون نمیاد و با کسی حرف نمیزنه
بار دیگه در زد: پسر قشنگِ مامان؟نمیخوای درو باز کنی؟
با بغض گفت و توی دلش هزاران بار ارزو کرد این دفعه در باز بشهصدایی دریافت نکرد پس دوباره خواهش کرد:لو..خواهش میکنم عزیزم ، من و لیام خیلی نگرانتیم زندگیم
لیام نتونست طبقه ی پایین بمونه و بالا اومد
اشکاشو کنار زد و جلوی در ایستاد
جوانا تنهاشون گذاشت
شاید لیام بتونه کاری بکنهلیام روی زمین نشست و به به در اتاق لو تکیه داد:لویی..داداشی؟
لویی به در نگاه کرد
_میدونم ناراحتی عزیزم...میدونم چقدر میتونه سخت باشه ، درکت میکنم لو ، تو عاشقش بودی...
لویی چشماشو روی هم فشار داد
قلبش بی قرار خودشو به در و دیوار سینش میکوبید
تقصیری نداشت
قلبش به قلبی گره خورده بود که الان مایل ها دور تره_همیشه باهم بودین ، ثانیه ای همو کنار نزاشتین ، عاشق هم بودین...
لویی لباشو گاز گرفت تا صدای هق هقش بلند نشه
خاطره هاشون توی سرش گشت میزدن
صدای قشنگ هری
چشمای ارامش بخشش
بغلای گرمش_اون روزی که برای اولین بار تو کتابخونه دیدیش رو یادته؟فکر میکردی اونقدر عاشقش بشی که الان بعد رفتنش اینجوری خودتو نابود کنی؟
لویی سرشو که توی دستاش گرفته بود دوباره به دیوار تکیه داد و اشکاش از کنار چشماش سر خوردن و توی موهای نرمش گم شدن
YOU ARE READING
Same Ocean Eyes [L.S]
Fanfiction_نایل؟حالت خوبه؟من صدای داد شنی... هری سرشو بالا اورد و پسر با دیدنش انگار کلماتش رو از یاد برد _تو... اون با شوک زمزمه کرد +لو..لویی...!؟ ~roji tommo 2 in fanfiction🖇 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1 in harrystyles🖇