part 16

1.3K 247 175
                                    


•🖤•song:stack it up•🖤•

By:liam payne

به پسری که کنارش خوابش برده بود نگاه کرد

همون پسری که توی سختی ها حتی ثانیه ای نگاهشو ازش بر نداشته

همون پسری که لویی نمیدونست حتی اگه یه روز تو زندگیش نباشه زنده میمونه یا نه

لیام خیلی سختی کشیده بود

مرگ مادرش که سالها مریض بود

طرد شدنش توسط کسی که دوسش داشت

مشکلات ریز و درشت

اما لیام همیشه میخندید
اجازه نمیداد چیزی قلبشو دوباره بشکنه

اون همیشه پشت لویی بوده
حتی با وجود تمام سختی هایی که خودش کشیده

لویی هنوز روزایی رو فراموش نکرده که لیام و مامانش تا صبح بالای سرش بیدار میموندن تا وقتی از خواب میپره ارومش کنن و مراقبش باشن

واقعا نمیدونست اگه اونا نبودن چه بلایی سرش میومد

+کم منو دید بزن تاملینسون!
لیام بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت و نیشخند زد

لویی از افکارش بیرون اومد

چشماشو چرخوند و خندید

+البته بهت حق میدما!منم همچین فرد هاتی جلوم خوابیده بود نمیتونستم نگاه نکنم!

لویی دوباره خندید و لیامو اون طرف هل داد:خفه شو

لیامم خندید و بلند شد:به به ، یه روز عالیه دیگه!

لویی چشماشو چرخوند:میدونی چیه لیام؟گاهی با خودم میگم نکنه واقعا بعد از رفتن زین دیوونه شده باشی؟تو فقط..زیادی عوض شدی!

لیام پوزخند زد:باید عوض میشدم قبل از اینکه بیشتر از این اسیب ببینم لو

لویی روی تخت نشست:این اصلا اسون نیست لیام ، ۵ سال گذشته و من هنوز مثل احمقا منتظرم که هری برگرده!حتی نتونستم ازش ثانیه ای متنفر بشم!

لیام تیشرتشو در اورد و حولشو دور گردنش انداخت:اره لو ، این‌اصلا اسون نیست ، من بهای زیادی رو برای عوض شدن پرداختم

گفت و بعد از در اوردن باکسرش رفت تو حموم و طبق عادت درشو نیمه باز گذاشت

لویی اه کشید و دوباره روی تخت دراز کشید تا به حرفای لیام فکر کنه

+شااااامپووووووووو
+شامپووو روی مووووهااااااممممممم

رشته ی افکارش با صدای اواز خوندن نچندان اروم لیام پاره شد

خندید و چشماشو چرخوند:هرچقد که تغییر کرده باشه این عادتش هیچ وقت عوض نمیشه!

زیر لب زمزمه کرد و خندید

بلند شد و به سمت در حموم رفت و داد زد:لیام میخوای به گوشای همسایه هات یه رحمی بکن!

لیام بدون توجه ، صداشو بالا تر برد:ایتس مای دیک این عه بااااکس

لویی خندید و سرشو متاسف تکون داد
هیچ وقت ادم نمیشی رو زیر لب زمزمه کرد و از اتاق خواب بیرون رفت

.

_من خوبم تایلر ، برای بار صدم!

×مطمئن باشم؟

لویی هوف کشید:اره!

×خیله خب...پس گوشی رو بده لیام کارش دارم

لویی چشماشو چرخوند و گوشی رو دست لیام داد

+بله تایلر؟

×میگم لیام ، قلبش که چیزی نشد دیشب؟

لیام لبشو گاز گرفت و به لویی نگاه کرد که داشت با لیوان شیرش ور میرفت

+نه

تایلر اهی از سر اسودگی کشید:خیله خب ، خوبه ، من به رییسش زنگ زدم ، نذار امروز بره سر کار

+باشه ، میبینمت!

💗💗💗

هایی😃
چطورید😄

امیدوارم ازین پارت خوشتون اومده باشه

چون پارت قبل کوتاه بود به این زودی آپ کردم

پارت بعد فرداشبه ، شایدم فردا عصر اگه ووتا و کامنتا خوب بود

و اینکه برای پارت بعد ، دستمالاتونو فراموش نکنید ، هرگونه راه افتادن دریاچه و سیل اشک ، به ما مربوط نمیباشد😎

البته اول کست میزارم بعد پارت بعدو میزارم

اره دیگه😊

بیشتر به لویی حق میدید یا هری؟
(تا اینجا فعلا)

میخوام بدونم الان چی فکر میکنید و بعد از اینکه قضیه رو میفهمید چی میگید😁😂

میدونمم دلتون برای قلم دنی تنگ شده و قلم کیری من حوصلتونو سر برده😂 ، اما چندین پارت دیگه قلم دنیا رو دارا هستیم😀ولی بعدش باید تا اخر داستان منو تحمل کنید دیگه😎😎😂

بیخ ریشتون هستم حالا حالا ها😎😜

خب دیگه زیاد زر زدم😂بوص به همگی

~roji tommo😜
•donimr😍

Same Ocean Eyes [L.S]Where stories live. Discover now