چشماشو بست و سرشو کامل داخل آب فرو برد
حالا قسمتی از بدنش نبود که بیرون اب وان باشه
شاید میخواست خودشو تنبیه کنه
برای اعتماد نادرست
برای عاشق شدن
برای پایین اوردن گارداش و پا گزاشتن روی قانون هاشاون باخته بود
حقیقتا همه چیزشو باخته بود
زندگیشو
عشقشو
قلبشو...وقتی سرش شروع به درد کردن کرد و بدنش برای اکسیژن التماس کرد
سرشو از آب بیرون اورد و هوا رو محتاجانه توی ریه هاش کشید
نگاهش به تیغ کنار وان افتاد
برش داشت و انگشتاشو روی تیغه هاش کشید و از سوزشش ناله کرداروم اونو به سمت مچش برد اما بعد دوباره تیغو سرجاش برگردوند و به خودش لعنت فرستاد
هه
اون حتی جرعت خودکشی رو نداشتهمه چیز رو از اول مرور کرد
چیشده بود که به اینجا رسید؟
چی به سرش اومده بود که حتی برای نفس کشیدن هم خودشو لعنت میکرد؟
~roji tommo🌸
•donimr💗
VOUS LISEZ
Same Ocean Eyes [L.S]
Fanfiction_نایل؟حالت خوبه؟من صدای داد شنی... هری سرشو بالا اورد و پسر با دیدنش انگار کلماتش رو از یاد برد _تو... اون با شوک زمزمه کرد +لو..لویی...!؟ ~roji tommo 2 in fanfiction🖇 1 in larrystylinson🖇 1 in harrytop🖇 1 in harrystyles🖇