part 13

1.3K 258 166
                                    

•🖤•song:can't get you out of my
head•🖤•

By:Glimmer of blooms

بی حوصله به سمت در رفت

این وقت شب تو این بارون کی میتونه با هری کار داشته باشه

درو باز کرد و با دیدن لیزا پوزخند زد
خواست درو ببنده که لیزا اجازه نداد

هری رو اروم کنار زد و وارد خونه شد

با دیدن خونه ی هری تعجب کرد:خب..انتظار همچین خونه ای رو از تو نداشتم!فکر نمیکردم سلیقت خوب باشه

هری چشماشو چرخوند و حتی به خودش زحمت نداد که بره و بالا تنه ی لختشو بپوشونه:چایی یا قهوه؟

زن کتش رو در اورد و روی مبل گذاشت:نسکافه

هری خندش گرفت
این زن چشه؟

جعبه ی نسکافه رو از بالای توی کابینت برداشت و بعد از اماده کردنش ، از اشپزخونه خارج شد و نسکافه رو جلوی لیزا گذاشت

لیزا به قاب عکس کنار مبل اشاره کرد:اون کیه؟

هری سکوت کرد اما لیزا از لبخندش جواب سوالشو گرفت

هری روی کاناپه نشست و لیزا قاب عکسو برداشت و بهش نگاه کرد

'اون پسر واقعا زیباست ، هری حق داره'
لیزا با خودش گفت و لبخند زد

_چرا عاشقش شدی؟

لبخند هری کمرنگ شد:ببین لیزا ، من بهت گفتم ، من دیگه به مشاوه احتیاجی ندارم ، خودم از پسش بر میام

لیزا پای راستشو روی پای چپش انداخت:این یه مشاوره نیست هری ، فک کن من یه نفرم که میخوای باهاش درد و دل کنی

هی اه کشید و به مبل تکیه داد و توی خاطرات شیرینش غرق شد

+هر دفعه به کتابخونه میرفتم اون درحالی که لبخند میزد به بقیه کمک میکرد تا چیزی که میخوانو پیدا کنن ، برای بچه ها کتاب میخوند و توی وقت ازادش یکی از کتاباش که عاشقش بود رو میخوند ،اولاش فقط برای اذیت کردنش میرفتم ، اما بعدش..انگار اگه یه روز نمیرفتم یه تیکه از من گم شده بود... واقعا نمیدونستم چی منو به سمت اون کتابخونه میکشونه ، اما همین که اون لبخندو میدیدم ، همین که صدای گرم و قشنگشو میشنیدم همه چیزو فراموش میکردم ، با خودم گفتم اوه پسر این لبخندا باید مال من باشن ، اون چشما...همون چشمای اقیانوسی...

با به یاد اوردن وقتایی که لویی رو اذیت میکرد خندید

"_چرا فقط نمیری و روی یکی از صندلی ها نمیشینی ، قهوه سفارش نمیدی و دست از سر من بدبخت بر نمیداری؟

Same Ocean Eyes [L.S]Where stories live. Discover now