از بالا نگاهی بهم انداخت. زمزمه کردم:" یونی؟"

"هوم؟"

وقتی حس کردم بخش خصوصیم داره سفت میشه نالیدم و با انگشت توی آب اشاره کردم و اشک تو چشم هام جمع شد:" د-درد داره."

چشم هاش گرد شد. دستش رو زیرآب برد و کوچولوم رو گرفت. با تعجب جیغ زدم و دست هاش رو به عقب هل داد. وقتی از پشت به زمین افتاد حس بدی بهم دست داد.

نفسم رو حبس کردم و خواستم از سریه وان خم بشم که از بی حواسی سر خوردم. از ترس چشم هام رو بستم جیغ کشیدم، آماده بودم که روی صورت و شکمم فرود بیام اما ناگهان؛ توی دست های قویه یونگی ام که محکم نگهم داشته‌.

" لعنت، مینی! مراقب باش." سر زنشم کرد، بدنم رو ماساژ داد و چک کرد که زخمی نشده باشم‌.

زدم زیر گریه و سعی کردم از خودم دفاع کنم:" من فـ-فقط میخواستم ببینم تو چی شدی! آخه دردت اومد!" نفسش رو رها کرد و گفت:" من خوبم. بیشتر از اینا طاقت دارم. تو چرا اینکارو کردی بیبی؟ ممکن بود به خودت و بچمون آسیب بزنی."

بینیم رو بالا کشیدم و گفتم:" بـ-ببخشید. من فقط تـ-ترسیدم. نمیخواستم هلت بدم."

" اشکالی نداره. من نباید اونکارو می کردم. من معذرت میخوام." و گونم رو بوسید.

کمی مکث کردم و گفتم:" مینی وقتی یونگی کوچولوش رو بوس میکنه رو دوست داره."

ابروش رو بالا انداخت:" تو یه مشکل کوچولو داری؟"

سر تکون دادم، به بخش خصوصی بین پاهام که هنوز درد می کرد اشاره کردم.

من خجالت میکشم اما این ددیمه! اون میتونه بهترش کنه گفتم:"می-میتونی بهترش کنی؟"

" میخواستم، تا وقتی که تو تصمیم گرفتی سعی کنی منو بکشی!"

"بوسش کن خوب شه! بوسای تو جادوئین!"

نفسش رو بیرون داد:"خوب... این رو نمیتونم رد کنم."

از جا بلند شد و کمکم کرد بلند شم. یه حوله دور بدنم پیچید و سریع منو برد به اتاقم بردم چون نزدیک تر بود. و به آروی من رو روی تخت گذاشت. با اشتیاق روی تخت پریدم و عروسک هام رو برگردوندم، چون چشمای پاک و بی گناه اونا نباید وقتی ددیم داره ازم مراقبت میکنه ببینتم. به هرحال مودبانه نیست وقتی ما دکتر بازی می کنیم نگاهمون کنن.

از دید یونگی

صدای جیمین وقتی که صورت سرخ شدش رو ازم مخفی می کرد توی گوشم اکو میشد و اون به آرومی تکون تکون می خورد. زبونم رو دور عضوش کشوندم و شکاف حساس سرش رو مکیدم. و بعد به با حرکات منظم دستم رو روی پاهاش کشیدم.

وقتی پریکامش توی دهنم حس کردم، جیمین نفسش رو حبس کرد. مدام نفس نفس می زد و وقتی داشتم "جای اوف شدش رو چک می کردم" نمیتونست نگاهم کنه. اگر تک تک حرکاتش انقدر بامزه و خواستنی نبود بی شک با نوع حرف زدنش چشم هام رو می چرخوندم اما واقعا قابلیت رد کردنش رو ندارم. شکم برآمدش و دستای کوچولوش که صورتش رو پوشونده بود حالات صورتش رو ازم مخفی می کرد اما من به هرحال تا آخر ارضاش کردم. یه بالش روی صورتش پوشوند و توی بالش فریاد زد و مایع داغش دهنم رو پر کرد. از حواس پرتیش استفاده کردم و دوتا از انگشت هام رو با کامش خیس کردم تا عمیق توی ورودیش فرو ببرم. بدنش به بالا پرت شد و خم شد و من بدون مکث انگشتم رو به سمت پروستاتش حرکت می دادم.

پرسیدم:"بهتری کوچولو؟" نالیدم و لب هام رو با لیس زدن تمیز کردم.

با سر تایید کرد. میدیدم که رون هاش دارند می لرزن. انگشت هاش از حس ارضا شدنش جمع شده بودند. زمزمه کرد :"یونی..." و دست هاش بالاخره از صورت عرق کردش کنار رفتند تا ملافه ها رو چنگ بزنن.

نیشخند زدم، نشستم و انگشت هام رو بیرون آوردم. به آرومی لباسم رو درآوردم، می تونستم ببینم که با چشم های گرد شده به بدنم نگاه میکنه. قبلا هم هزار بار منو بی لباس دیده اما این بار فرق داره. این اولین باریه که داریم توی فضای لیتلیش انجامش می دیدم. کنار تخت زانو زدم و عمیق بوسیدمش زبونم روی زبونش کشیده میشد و تمام لب های خوشمزش رو میمکید. محکم شونه هام رو گرفت.

می تونستم حس کنم که داره زیرم به لرزه میوفته. آروم، کمی بلندش کردم و توی چشم های خوشگل و خیسش زل زدم:" عاشقتم مینی!"

بهم لبخند زد و همین لبخندش عملا نفسم رو بند آورد، و با خجالت زمزمه کرد:" منم عاشقتم. تو شاهزاده ی منی*-*."

بهش لبخند زدم و انگشت هام رو لای موهاش کشوندم:" آره، آره بیبی! من شاهزاده ی خودتم." به آرومی اعتراف کردم و میتونم بگم برای یک لحظه برای از زیبایی شیرین و معصومیت دوست پسرم هنگ کردم.

به آرومی درحالیکه پاهاش رو از هم باز می کردم و خودم بینش نشستم گفتم:" برای من آماده ایی بیبی؟ قراره حس خیلی خیلی خوبی بهت بدم."

سر تکون داد و یه بالش برای بغل کردن برداشت اما گرفتمش:" نکن. میخوام ببینمت. میخوام ببینی. میخوام ببینی باهات چیکار میکنم و چطور کاری میکنم حس فوق العاده ایی داشته باشی. میخوام ببینی و بشنوم که چه حسی بهت دست میده." دستور دادم‌.

دست هاش کمی عصبی کنار رفتن ولی بالاخره سر به تایید تکون داد و بالشت رو رها کرد. از این لحظه استفاده کردم تا جاش رو مرتب و راحت کنم و بعد هم به آرومی خودم رو داخل بدن گرم و جذابش فرو بردم. نالید و درحالی که من با اشتیاق تمام خودم رو درونش می‌کوبیدم ران هاش رو دور کمرم حلقه کرد.

لعنت! هرگز از عشق بازی با بدنش خسته نمیشم. تمام وجودش مال منه. باورم نمیشه انقدر احمق بودم و نزدیک بود از دستش بدم.

هیچ رابطه یک شبه ایی ارزش از دست دادن این رو نداره. اون تمام چیزیه که من نیاز دارم‌. مدت خیلی زیادی طول کشید تا اینو بفهمم اما حالا که میدونم؟ هیچ وقت نمیزارم اون و بچه مون تنها و بدون من باشن.

هیچ کس دیگه ایی حق نداره شادش کنه. فقط من. هیچ کس دیگه ایی حق نداره راضیش کنه یا لمسش کنه یا گریه های شیرینه از روی شهوتش رو بشنوه. فاک نه. فقط من...

از داستان های دیگه ام کدوم ها رو خوندید؟؟

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now