اشک توی چشم هام جمع شد. یعنی اون واقعا بهم خیانت کرد؟ یعنی دوباره برگشته به زمانی که هرشب با یکی باشه؟ گفته بود دیگه ما یی وجود نداره اما...اما من امیدوار بودم فقط به خاطر عصبانیت اینو گفته باشه.

چشم هام رو پاک کردم و گفتم:" او... اونجاست؟"

صدام شروع به ترک برداشتن کرد.

" آم، آره. یه لحظه گوشی رو نگه دار." و شنیدم که تکون خورد و بالاخره به یونگی گفت که بیدار شه. یعنی الان باهم توی تخت بودن؟

صدای خوای آلود و عمیق یونگی جواب داد:" سلام؟ بله؟"

حس کردم قلبم داره ترک میخوره. گوشی رو محکم تر توی دستم گرفتم.

" یونی...کجایی؟ میای خونه؟" با صدای کوچیکم پرسیدم و شنیدم که کمی از جاش جا به جا شد:" جیمین؟"

"آره خودمم." حداقل خوبه تونست من رو بشناسه. چند دقیقه ی طولانی ساکت بودیم و دوباره پرسیدم:" یونی؟"

زیرلب گفت:" آره اینجام. ببین جیمین..."

جلوی اشک هام رو گرفتم و تلاش کردم:" مشکلی نیست، درک میکنم دیگه من و بچه رو نمیخوای. خودم یه جوری از پسش برمیام ولی به هر حال برگرد خونه، باشه؟ اینکه مست کنی و با آدمای غریبه بری خونشون خطرناکه میدونی؟" و دماغم رو بالا کشیدم.

نفسش رو بیرون داد و گفت:" آره، زود میام خونه. بعدش میتونیم حرف بزنیم."

تلاش کردم:" چیزی برای حرف زدن نیست. همه چیز تموم شده مگه نه؟ من درک می کنم‌. این دفعه واقعا درک میکنم. متاسفم...من...فقط سالم بیا خونه حداحافظ." این رو گفتم و قبل از اینکه صدای گریم بلند بشه گوشی رو قطع کردم.

خودم رو روی تخت پرت کردم، روی لباسش شروع به گریه کردن کردم‌ و صدای گوشی از تماس هاش رو قطع کردم.

همه چیز تموم شده. از اولش هم هیچ "ما" ایی وجود نداشت. همه ش یه اشتباه بود‌.

سرم رو پایین آوردم و به شکمم نگاه کردم

"مشکلی نیست کوچولو. من مراقبتم. دوتایی بدون ددی هم میتونیم از پسش بربیایم." زمزمه کردم. لباس هاش رو توی کمدش برگردوندم، تختش رو مرتب کردم و فقط یکی از ادکلن هاش و اون لباسی که از اشک هام خیس شده بود رو دزدیدم و به اتاق خودم برگشتم. وقتی روی تخت خودم رفتم، پیراهنش رو کنار خودم روی بالشتم جاساز کردم و عروسک تو پر ام رو بغل گرفتم.

حقیقتا مطمئنم حتی پرنسس ها هم میتونن بدون اون پرنس های احمقه خنگ شون از پس خودشون بربیان. اصلا من میتونم مِریدا باشم. مریدا هیچوقت به هیچ شاهزاده ایی احتیاج نداشت و منم ندارم."

از دید یونگی

خدایا، باورم نمیشه! واقعا به دوران سکس بی ارزش مستیم برگشتم. می خواستم بهتر از این باشم. حالا نگرانم و جیمین هم جوابم رو نمیده. و این طرفی که مثلا باهاش قرار دارم درحال سیگار کشیدن از روی تخت بهم نیشخند میزنه.

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now