" تو هیچ وقت دخالت نکرده بودی یا رابطه ی ما رو قطع نکرده بودی، کوکی! ما دوستت داریم. من دوستت دارم. من فـ-فقط درک نمیکنم که چرا قبل از اینکه بخوای چینن کاری رو انجام بدی و همه ی ما رو شوکه کنی با ما حرف بزنی."

سرم رو پایین بردم، نگاه کوتاهی به هوسوک انداختم که تمام مدت ساکت بود.

تهیونگ متوجه نگاه بین ما شد و گفت:" تـ-تو هوپی، تو می دونستی؟ یعنی اون قبلش با تو حرف زده بود؟"

اون نفسش رو بیرون داد، به آرومی تایید کرد:" بله. یک ندایی به من داده بود و گفتش میخواد اجازه ی نامجون رو بگیره. متاسفم، تهیونگ، راستش ما نمی خواستیم بهت استرس و اضطراب بدیم اونم مخصوصا که الان باردارم هستی."

به نظرم می اومد صدمه دیده، دستاش به آرومی روی شکمش قرار گرفتن و شروع کرد:" من از اینکه همه بهم میگن آروم باش و چیزایی که باید بدونم و به من ربط دارن و بهم نمیگن و بهونه ی بچه رو میارن، خسته شدم. منم، آدمم! می دونین، منم حق دارم که مثل بقیه باهام رفتار بشه! اونم همون جوری که همیشه رفتار میشد! این اتفاقات نباید چیزی رو تغییر بده!" صداش به طور ترسناکی آروم و آهسته بود.

دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم اما بعد از اینکه من رو توی بغلش گرفت و گونه ام رو بوسید ساکت شدم. فقط گفت: "من دوستت دارم، کوکی. اون ور آب بهت خوش بگذره، باشه؟ سخت درس بخون و کاری کن که بهت افتخار کنیم." بعدم یه لبخند مخلوط با اشک بهم زد و بی اینکه نگاهی به هوسوک بندازه فقط از اتاق خارج شد، رفت سمت حمام و محکم در رو بست و قفلش کرد.

نگاهی به هوپی که ناراحت و کمی مضطرب به نظر می رسید انداختم و اونم نگاهی به سمتی که دوست پسرش رفته بود انداخت. زمزمه کردم: "متاسفم من همه چیز رو خراب کردم."

اون بهم لبخند زد و گفت: "نه مشکل از تو نیست، باشه؟ ما همیشه همین طوری بودیم. نگرانش نباش؛ اما خب حق با اونه ما دوست داریم که تو از زمانی که اونجا میگذرونی لذت ببری و سخت درس بخونی، باشه؟ وقتی که برگردی ما اینجا منتظرت خواهیم بود."

بعد هم همون طوری که تهیونگ من رو بوسیده بود، گونه ام رو بوسید و ادامه داد:" ما همیشه مراقب های تو خواهیم موند." بهم قول داد و ادامه داد: "حالا دیگه باید بری وسایلت رو جمع کنی. مگه قرار نیست یکی دو روز دیگه بری؟" سری تکون دادم، محکم بغلش کردم و پرسیدم: "فکر میکنی من رو ببخشه؟ "

با دهن بسته خندید و گفت: "اگر بتونه من رو با این همه اشتباهات و کارای مسخره و احمقانه ای که باهاش انجام دادم ببخشه، آره پس تو رو هم میتونه. هر چند فکر میکنم تو رو خیلی زودتر از این حرفا ببخشه."

لبخند زدم و گفتم: " میبیمنت."

اونم سر تکون داد.

از دید هوسوک

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now