اخم کردم:" پنج تا؟ کافیه؟ آخه ما که هفت نفریم؟!"

" اوهوم. یک اتاق برای جیمین ، یک اتاق برای جونگ کوک، یک دونه برای یونگی، یک دونه برای تهیونگ و هوسوک که همیشه با هم شریک میشن... و یک دونه هم برای ما."

منجمد شدم:" یـ-یک اتاق برای ما؟ یـ-یعنی مـ-منظورت...اینکه یک دونه شریکی؟" و آب دهنم رو به سختی قورت دادم.

گفت:" مگه مشکلیه؟ من مراقبتم و حس کردم اینجوری اگه ما یک اتاق باهم داشته باشیم بهتر میشه."

پرسیدم:" مگه تهیونگ و هوسوک هم مراقب های جونگکوک نیستند؟"

جواب داد:" آره اما حس کردم چون به هر حال جونگ کوک به سن قانونی نرسیده، بهتره اتاق خودش رو داشته باشه. همین الانشم یک آشپزخونه ی بزرگ، یک اتاق نشیمن، یک زیر زمین کامل و دو تا دفتر شخصی برای من و یونگی داریم. به علاوه ی یک استخر روباز که فکر کردم ازش خوشت بیاد."

فکم افتاد، گفتم:" من گیج شدم. اگه میتونی از پس هزینه های چنین جایی بربیای، پس چرا اومده بودی یک آپارتمان کوچولوی درب و داغون؟!"

شونه ای بالا انداخت:" ما دنبال یه جای موقت بودیم. تا بتونیم از سر فرصت یک خونه ی بزرگ تر پیدا کنیم، اون آپارتمان مون خوب بود چون ساده بود و اجاره ی ماهانه اش هم طوری بود که هر وقت می خواستیم، می تونستیم رهاش کنیم و از پس خسارتش هم بربیایم."

در حالی که درک می کردم سر تکون دادم گفتم:" خب، حالا اجاره ماهانه ی اینجایی که داریم میریم رو چه جوری باید بدم؟" پرسیدم، کمی عصبی با انگشتام بازی بازی کردم. جایی با این توصیفاتی که داره میکنه باید گرون باشه.

نفسش رو بیرون داد، گفت:" نظرت چیه تا زمانی که تو به عنوان دستیار شخصی من کار میکنی، تو و برادرهات مجانی اونجا زندگی کنی. اگه هر وقت تصمیم گرفتی که شغلت رو عوض کنی اون وقت با هم به یه نتیجه ی مشترک می رسیم که بعدش چطوری باید پرداخت بشه."

این پیشنهاد رو کرد، منم لبخند زدم:" باشه. واقعا پیشنهاد سخاوتمندانه ایه."

بعد ادامه داد:" به علاوه...من فکر میکنم که باید اجازه بدی جیمین بیاد توی استودیو کار کنه."

" چرا؟"

" اون دنبال یک شغل میگرده. اینجوری جایی هست که میتونیم کاملا حواسمون هم بهش باشه و اینجوری خودشم احساس میکنه خیلی مفیده و کار مهمی انجام میده. اینطوری پول خودشم رو درمیاره و حس میکنه بزرگ شده. فکر کنم نباید جلوش رو بگیری."

اخم کردم، سعی کردم به قضیه فکر کنم. در مورد بزرگ شدن جیمین، حق با اون بود. اون دیگه یه بچه نیست. واقعا نمیتونم جلوش رو بگیرم پس گفتم:" بسیار خب. اما نمیخوام جایی باشه که نزدیک یونگی باشه."

جواب داد:" فکر کنم، این قضیه خودش حل باشه. فقط باید اجازه بدیم خودشون مراقب خودشون باشن. جیمین همیشه تو رو اطرافش نخواهد داشت. باید یاد بگیره چطور با مشکلات خودش مخصوصا وقتی شخصیه، کنار بیاد."

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now