کریس چشماش رو چرخوند.

-میخواستم به این بهانه کوفتی باهاش یه کم حرف بزنم...اگه پیام میدادم بهانه ای نداشتم...بهرحال بگم هم باور نمیکنه...

سوهو سری به نشونه فهمیدن تکون داد.

-حالا چیکار کنیم؟

-میگم چطوره اینا رو جمع کنیم ما بریم خونه اش؟

تهیونگ به میز و کادوهای روش و کیک اشاره کرد.

کریس تند تند سر تکون داد.

-نه...در رو رومون باز نمیکنه...مطمئنم...اگه نمیخواد شلوغ کاری کنیم درست نیس اینجوری زورش کنیم...

-اره...راست میگی...

-جواب نمیده؟

سوهو دوباره با نگاه به کیونگ که باز گوشی اش رو گوش اش بود پرسید و کیونگ با لبای اویزون سرش رو به حالت نه تکون داد.

-هوف...پس چیکار کنیم؟

تهیونگ با حالت گرفته ای گفت.

-بچه ها...میدونم خودخواهیه...اما میشه من تکی برم پیش اش؟

کیونگ اروم زیر لب گفت.

همه بهش خیره شدن.

-کادو هاتون و کیک رو هم میبرم...سعی میکنم باهاش حرف بزنم...میدونم دل اونم برام تنگ شده...

-باشه برو... من فقط میخوام اون بدونه ما به یادشیم...مهم نیس چجوری...

سوهو با ناراحتی گفت.

-اره هیونگ...منم همین رو میخوام...میشه بهش بگی خیلی دوستش دارم و ازش ممنونم؟بگو امیدوارم به زودی ببینمش...

تهیونگ با چشمای اشکی گفت و کیونگ لبخند تلخی زد.

-بهش بگو دلم براش تنگ شده...یه بار هم که شده گوشیش رو جواب بده...

کریس زیر لب گفت.

کیونگ از جا بلند شد.

-برم به کای بگم و برم...هیونگ بی زحمت اینا رو جمع کن تا بتونم ببرمشون...

سوهو سری به نشونه فهمیدن تکون داد و کیونگ رفت سمت اتاق خواب. ضربه ای به در زد و رفت تو.

کای روی تخت دراز کشیده بود و سیگار به دست به سقف خیره بود.

کیونگ اخمی کرد.

-عوضی! دعوا راه میندازی که بتونی به این بهانه سیگار بکشی؟

کای خنده تلخی کرد.

-اه...لو رفتم!

کیونگ لبه تخت نشست.

-میخوام خودم برم پیشش...

کای بلند شد نشست و با جدیت خیره شد بهش.

-واسه اونه یا واسه خودت؟

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now