Part 17🌒

11K 1.3K 682
                                    

چان به ارومی در ویلا رو باز کرد و درحالی که با نوک انگشتاش شقیقه اش رو ماساژ میداد از در اومد تو. امروز رسما یکی از پرتنش ترین روزای زندگیش بود...

وارد سالن شد و چشاش رو گردوند. کل روز بک رو ندیده بود. توقع داشت بک رو منتظر ببینه اما بک جای همیشگی اش نبود. کل سالن رو با چشاش وجب کرد.رفت سمت دست شویی و تقه ای به در زد. جوابی نیومد. درو باز کرد.

خالی بود.

چرخید سمت حموم و بدون در زدن درو باز کرد.

اینجا هم خالی بود.

حس کرد دهنش خشک شده. نکنه رفته بود؟؟؟

-بــک؟؟؟؟

با صدای بلند صدا کرد. جایی نبود که بک بتونه از توش بیرون بیاد اما بهرحال صدا کرد.

در حالی که رسما گیج میزد از ویلا دوید بیرون و چشم چرخوند اطراف. ساختمون نقلی رو دور زد.

اونجا بود....

ضربان بالا رفته قلب چان منظم شد...

اونجا بود... ارامشش...

نشسته بود روی شنای ساحل... با پاهای پرانتزی و عین بچه ها داشت شن بازی میکرد. چان یه کم سر جاش وایساد تا حالتش عادی شه. بعد راه افتاد سمتش.

بک با خودش یکی از لیوانای اشپرخونه رو اورده بود و جای بیلچه یه ملاقه دستش بود. به عادت همیشه موقع تمرکز زبونش گوشه لبش بود و از سوز هوا نوک دماغش قرمز شده بود.

چان که رسید چند قدمی اش بلاخره متوجه اش شد.

لبخند کوچیکی زد.

-برگشتی بلاخره؟

چان سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.

-چیکار میکنی؟

بک با سرخوردگی لب پایینش رو داد بیرون.

-تا حالا از این کارا نکردم... میخواستم امتحان کنم. اما شنای اینجا خیلی گاون! اصلا روی هم بند نمیشن!!! میدونم بچه بازیه اما نخند بهم! باید امتحان میکردم. همیشه دلم میخواست بدونم چه مدلی با شن خونه درست میکنن...

-با اون دست داغونت داری شن بازی میکنی؟

چان پوکر پرسید.

بک زبونش رو که یه کم از دهنش بیرون بود گاز گرفت.

-اوپس ببخشید... اما نیگا مواظب بودم... بهش پلاستیک پیچیدم...

چان نگاهی به سر و وضع خاکی بک و باند دستش که گلی و کثیف شده بود کرد و با اخم گفت:

-اره معلومه چقدر مواظب بودی!!! سرما میخوری پاشو جمع کن بریم تو.

اما هنوز تموم نشده!!! تازه داشت قلقش دستم میومد.

-لازم نکرده... بعدا وقتی دستت خوب شد ساختمون سازی کن

دستش رو انداخت زیر بازوی بک و راحت کشیدش بالا.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now