کای با قدمای اروم توی راهرو جلو و عقب میشد. اعصابش بی علت خورد بود. البته اونقدرام بی علت نبود! هربار که چان میزد تو پرش تا چند روز با اینکه به روی خودش نمیاورد حالش داغون بود.
اون با یه عالمه امید و ارزو اومده بود اینجا...حالا دیگه کسی رو جز سوهو و چان نداشت.
به محض اینکه پدرش فوت کرد مادرش انگار که از قفس ازاد شده باشه، افتاد دنبال سفر و خوش گذرونی و در این لحظه کای حتی نمیدونست مادرش الان کجای دنیاس...
دوستای زیادی هم نداشت. هرکسی دورش بود به لطف وسواس پدرش رو روابطش و اینکه حتی از بچه اش هم واسه قوی کردن ارتباطاش استفاده میکرد ،همیشه یه مشت عقده ای پولدار بودن که کای هرچی تلاش میکرد نمیتونست باهاشون حس نزدیکی کنه.
دلش همیشه پیش چان و سوهو بود با اینکه اونا خیلی وقت بود کای رو از خودشون نمیدونستن.البته میدونست سوهو همچین فکری نمیکنه اما دست خودش نبود، حسای بد خیلی راحت روش تاثیر میذاشتن...و حالا باز هم این واقعیت که اون یه غریبه اس خورده بود تو سرش. حالا که بک هم برگشته بود کیونگ هم دوباره عین چسب میچسبید به اون و کای بیشتر از همیشه حوصله اش سر میرفت.
سرکی به داخل اشپزخونه کشید. بکهیون همراه سوهو و کریس و کیونگ پشت میز نشسته بودن و داشتن کیکی رو که کیونگ درست کرده بود میخوردن...بکهیون زیاد ازش خوشش نمیومد و مسلما وجود اون باعث میشد کیونگ هم بیشتر از قبل از کای بدش بیاد. بهتر بود اصلا تو نمیرفت.
خواست بچرخه بره که صدای سوهو متوقفش کرد.
-هی جونگینی کجا میری؟
هوفی کشید و به زحمت قیافه نرمالی گرفت.
-هیچ جا هیونگ...میرم راه برم...
-کیونگ کیک درست کرده نمیخوری؟
سرش رو به نشونه نه تکون داد.
-نه مرسی...فعلا.
و قبل ازاینکه سوهو بتونه بیشتر اعتراض کنه رو پاش چرخید و راه افتاد.
بک با تعجب نگاهی به کیونگ که اخم کرده بود کرد و چرخید سمت سوهو. یه چیزی اینجا تغییرکرده بود و بک هیچ ایده ای نداشت چی و حالش از اینکه بی خبر جمع باشه به هم میخورد. هم سوهو و کریس عجیب بودن ،هم کیونگ الان یهو یه مدل دیگه ای شد.
-انگار ناراحت بود...
سوهو زیر لب گفت.
بک با تعجب نگاش کرد.
-از کجا فهمیدی؟
سوهو لبخند زد.
-بک داداشمه میشناسمش...
-چش بود خوب؟
بک پرسید و به وضوح دید که چطور کیونگ با چشای منتظر چرخید سمت سوهو.
YOU ARE READING
••🌘Silver and Silk🌒••
Romance📋خلاصه داستان : بیون بکهیون یکی از افسرهای سازمان اطلاعاتی کره اس! کسی که به خاطر ظاهرش همیشه از عملیات ها کنار گذاشته میشه اما یه روز موفق میشه بلاخره یه ماموریت به عنوان مامور مخفی بگیره! بک به خاطر این ماموریت پا به سیلور تاون که یه باند قمار غ...