در که پشت سرش به هم خورد بلاخره حس کرد حالا میتونه از این به بعد بدون اینکه نگران چشمای نگران بقیه باشه ، خودش باشه. لازم نبود همش ادا دربیاره...
نگاهی به اطراف خونه کوچیک انداخت. به لطف و کمک های کریس تونسته بود وسایلی رو که لازم داره از اپارتمان خودش بیاره اینجا و اپارتمان خودش رو داده بود به تهیونگ.
کریس داده بود اینجا رو تمیز کنن و برای زندگی حالا مناسب تر به نظر میرسید. کوله پشتی اش رو روی مبل راحتی ای که گوشه هال کوچیک جا داده شده بود رها کرد. چند لحظه سر جاش وایساد...
-حالا چی؟
سوالی که تمام بدنش رو لرزوند و دوباره اعصاب داغونش رو به چالش کشید.
پوزخندی زد!
-حالا زندگی میکنم! چون ظاهرا بیون بکهیون از این حرف ها قوی تره و احتیاجی به کمک بقیه نداره...
زیر لب با تمسخر گفت و رفت سمت اتاق خواب. چمدون خودش و چان گوشه اتاق بود و باعث شد بک جلوی در میخکوب شه. انگار تنها بودن با اون چمدون لعنتی تو یه اتاق سخت باشه براش...
اما از اونجایی که علاقه خاصی به خودازاری و تست کردن طاقت خودش پیدا کرده بود با قدمای بلند رفت سمت چمدون ها.
در کمد دیواری رو باز کرد و چون میخواست خودش رو گول بزنه این کار رو داره فقط واسه چیدن لباس هاش تو کمد انجام میده اول چمدون خودش رو باز کرد. تک تک لباس ها رو با دقت و وسواس چید تو کمد و اونایی رو هم که لازم بود اویزون کرد.
چمدون خالی رو بلند کرد و گوشه کمد جاش داد بعد نگاهش رو سر داد روی چمدون چان.
چند لحظه بی حرکت فقط بهش خیره موند بعد با این فکر مسخره که شاید از لباس های خودش چیزی اون تو باشه نشست روی زانوهاش و زیپ چمدون رو کشید.
با نگاه یخ زده اش زل زد به وسایل چان.
چان زیاد اهل به رخ کشیدن ثروتش نبود و هیچوقت لباس های گرون قیمت یا ساعت های شیک نداشت.
کاملا عادی لباس میپوشید فقط تو مهمونی هاش یه ادم دیگه میشد...
با تردید دستش رو جلو برد و با نوک انگشت پارچه یکی از بلیزها رو لمس کرد.
-تو که میخواستی بری بمیری چرا لباس جمع کردی عوضی؟
با حرص زیر لب گفت.
-تا لحظه اخر داشتی گولم میزدی...تا ثانیه اخر نقش بازی کردی...
لباس رو بین مشتش کشید و پرت کرد روی زمین.
-عوضی!
-عوضی!
-عوضـــــی!
با هر عوضی ای که میگفت یکی از لباس ها رو پرت میکرد وسط اتاق و هر لحظه صداش بالاتر میرفت.
YOU ARE READING
••🌘Silver and Silk🌒••
Romantikus📋خلاصه داستان : بیون بکهیون یکی از افسرهای سازمان اطلاعاتی کره اس! کسی که به خاطر ظاهرش همیشه از عملیات ها کنار گذاشته میشه اما یه روز موفق میشه بلاخره یه ماموریت به عنوان مامور مخفی بگیره! بک به خاطر این ماموریت پا به سیلور تاون که یه باند قمار غ...
