Part 10🌒

11.2K 1.4K 523
                                    

غرق راست و ریست کردن دیسای غذا بود که یکی به ارومی گفت.

-هیونگ...

سوهو سرجا خشک شد. پس دروغ نبود واقعا اومده بود اینجا... چرخید و با چشای پر اشک به کسی که جلوی در اشپزخونه ایستاده بود و نگاش میکرد زل زد.

همون نگاه همیشگی و همون پوزخند خاص همیشگی فقط بزرگ شده بود ...قد کشیده بود.

سوهو بغضش رو قورت داد و زمزمه کرد.

-جونگینی...

-ایش هیونگ خرس گنده شدم هنوز عین بچه ها صدام...

حرفش نصفه موند چون سوهو پرید روش و بغلش کرد.

جونگین محکم بغلش کرد.

-دلم برات تنگ شده بود...

درحالی که سوهو رو فشار میداد گفت و یه کم از رو زمین بلندش کرد.

-یایایا بذارم زمین هیونگتم یعنی...

-چقدر کوتاه موندی.

-مرض تو زیادی قد کشیدی.

میون گریه خندید.

جونگین گذاشتش زمین و بهش لبخند زد.

-خوش میگذره درجوار پارک چانیول بزرگ؟

لبخندش تلخ شد.

-اینجوری نگو... انگار که غریبه باشین...

-فعلا که هستیم.

جونگین با تخسی گفت و پشت میز ولو شد.

-چین چه خبر؟

-بابام مرد...

جونگین یهو اعلام کرد.

رنگ سوهو پرید.

-مـ... متاسفم جونگینا...

-نباش... هم خودش راحت شد هم مارو راحت کرد.

-واسه همین برگشتی؟

سوهو پشت میز نشست و پرسید.

جونگین به سطح صاف میز خیره شد.

-اره... که قرضای قدیمی رو بدم.

چشای سوهو گشاد شد.

-یعنی میخوای به چانیول....

-نه اونجوری!

حرفش رو قطع کرد.

-پس...؟؟؟

-دلم میخواد باز قبول کنه هیونگم باشه... به خاطر پول گند زده شد به همه چی نمیخوام بخاطر پول جوش بخوره. جور دیگه بهش نزدیک میشم... و وقتی همه چی مثل قبل بود بهش قرضم رو میدم.

سوهو پوزخند زد.

-کای چانی عوض شده. دیگه هیچ اثری از هیونگی که میشناختی توش نیس... میکشتت... نمیخوام باز گیر بیافتم وسط شما دوتا...

کای تلخ خندید.

-هیونگ ادما عوض نمیشن... فقط برای یه مدت یادشون میره کی بودن.درستش میکنم بهت قول میدم. فقط تو هم قول بده کمکم کنی...

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now