غرق راست و ریست کردن دیسای غذا بود که یکی به ارومی گفت.
-هیونگ...
سوهو سرجا خشک شد. پس دروغ نبود واقعا اومده بود اینجا... چرخید و با چشای پر اشک به کسی که جلوی در اشپزخونه ایستاده بود و نگاش میکرد زل زد.
همون نگاه همیشگی و همون پوزخند خاص همیشگی فقط بزرگ شده بود ...قد کشیده بود.
سوهو بغضش رو قورت داد و زمزمه کرد.
-جونگینی...
-ایش هیونگ خرس گنده شدم هنوز عین بچه ها صدام...
حرفش نصفه موند چون سوهو پرید روش و بغلش کرد.
جونگین محکم بغلش کرد.
-دلم برات تنگ شده بود...
درحالی که سوهو رو فشار میداد گفت و یه کم از رو زمین بلندش کرد.
-یایایا بذارم زمین هیونگتم یعنی...
-چقدر کوتاه موندی.
-مرض تو زیادی قد کشیدی.
میون گریه خندید.
جونگین گذاشتش زمین و بهش لبخند زد.
-خوش میگذره درجوار پارک چانیول بزرگ؟
لبخندش تلخ شد.
-اینجوری نگو... انگار که غریبه باشین...
-فعلا که هستیم.
جونگین با تخسی گفت و پشت میز ولو شد.
-چین چه خبر؟
-بابام مرد...
جونگین یهو اعلام کرد.
رنگ سوهو پرید.
-مـ... متاسفم جونگینا...
-نباش... هم خودش راحت شد هم مارو راحت کرد.
-واسه همین برگشتی؟
سوهو پشت میز نشست و پرسید.
جونگین به سطح صاف میز خیره شد.
-اره... که قرضای قدیمی رو بدم.
چشای سوهو گشاد شد.
-یعنی میخوای به چانیول....
-نه اونجوری!
حرفش رو قطع کرد.
-پس...؟؟؟
-دلم میخواد باز قبول کنه هیونگم باشه... به خاطر پول گند زده شد به همه چی نمیخوام بخاطر پول جوش بخوره. جور دیگه بهش نزدیک میشم... و وقتی همه چی مثل قبل بود بهش قرضم رو میدم.
سوهو پوزخند زد.
-کای چانی عوض شده. دیگه هیچ اثری از هیونگی که میشناختی توش نیس... میکشتت... نمیخوام باز گیر بیافتم وسط شما دوتا...
کای تلخ خندید.
-هیونگ ادما عوض نمیشن... فقط برای یه مدت یادشون میره کی بودن.درستش میکنم بهت قول میدم. فقط تو هم قول بده کمکم کنی...
YOU ARE READING
••🌘Silver and Silk🌒••
Romance📋خلاصه داستان : بیون بکهیون یکی از افسرهای سازمان اطلاعاتی کره اس! کسی که به خاطر ظاهرش همیشه از عملیات ها کنار گذاشته میشه اما یه روز موفق میشه بلاخره یه ماموریت به عنوان مامور مخفی بگیره! بک به خاطر این ماموریت پا به سیلور تاون که یه باند قمار غ...