Part 12🌒

11.3K 1.4K 512
                                    

-هیووونگ! مگه قرار نبود برام غذا بیاری؟ کجا مردی؟ یعنی من مریض احوالما!!!

جونگین غرغر کنان وارد اشپزخونه شد.

بک و کیونگ پشت میز نشسته بودن و بک داشت با اب و تاب برای کیونگ داستان یکی از کتاباش رو تعریف میکرد.

با صدای بلند جونگین هر دو چرخیدن سمت خروجی.

بک چشاش کنجکاو شد و کیونگ فقط با یه چشم غره روشو کرد اونور.

جونگین نگاهی به اطراف کرد.

-هیونگم کو؟؟

-هیونگت؟

بک با تعجب پرسید.

-سوهو هیونگ!

-اهان هیونگ منو میگی!

بک جواب داد.

-بار اورده بودن رفته تحویل بگیره.

-هیونگ تو؟ جنابعالی کی باشی؟

جونگین با اخم پرسید.

بک که جونگین رو از روز مهمونی یادش بود و به دلایل نامعلومی ازش حرصش میگرفت پشت چشم نازک کرد.

-خودت کی هستی؟

جونگین اخم کرد.

-مثل اینکه خبرا نرسیده! رئیس جدیدتم!

بک با خنده پیفی کشید.

-اره حتما!

و باز برگشت سمت کیونگ.

-خوب داشتم میگفتم.

جونگین باورش نمیشد یه فسقله بچه الان رسما ریده بهش.بیشتر افراد چان همین رفتار رو داشتن و این واقعا جونگین رو جوشی میکرد. اون تو کازینوی خودش تو چین چقدر عزت احترام داشت اون وقت اینجا... با حرص رفت سمت بک و یقه اش رو چسبید و با یه حرکت بلندش کرد.

-چی زر زدی الان؟؟؟

بک اخم کرد و سعی کرد یقه اش رو ازاد کنه.

-فکر کنم شنیدی همون بار اول!

جونگین محکم تکونش داد.

-قبل اینکه دندونات رو بچینم کف دستت معذرت خواهی کن!

چرا هرکی دور و بر چان بود اینقدر سگ اعصاب بود؟

-ولم کن روانی!!! من واسه تو کار نمیکنم که بخوام بهت جواب پس بدم و احترام بذارم.

کای دستش رو بالا اورد که یه مشت روونه چونه این پسره زبون دراز کنه که یهو با دردی که تو ساق پاش پیچید دادش رفت هوا و یقه بک رو ول کرد. ساق پاش رو چسبیده بود و روی یه پا رسما داشت لی لی میرفت.

کیونگ چشم غره ای بهش رفت و بک رو از کف زمین بلند کرد.

-اینجا چه خبره؟

با صدای سوهو چرخیدن سمت در. سوهو برگه رسید کالاها رو گذاشت روی کانتر.

-چتونه؟

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now