Part 49🌗

7.6K 1K 112
                                    

چند دقیقه ای میشد که سوهو همونطور که سرش روی پای کریس بود خوابش برده بود.

فیلمی که کسی بهش توجهی نمیکرد هنوز داشت واسه خودش تو بک گراند پخش میشد و تمام توجه کریس روی سوهو و نفس کشیدنای ارومش بود.

چقدر بامزه میخوابه!

پیش خودش فکر کرد.

خنده اش گرفت. واقعا رد داده بود چون چطور یه نفر میتونست بامزه بخوابه؟

اما تو چشم کریس سوهو حتی قابلیت اینم داشت.

لبهای قرمز و کوچیکش تقریبا نیمه باز بودن و یکی از دستاش از کنار مبل بیرون زده بود درحالی که دست دیگه اش بدون علت خاصی زانوی کریس رو چسبیده بود.

باکس های پیتزا جلوی مبل ولو بودن و توشون جز چندتا سس نصفه و دوتا قوطی خالی کولا چیزی نبود.

اگه کریس تکی بود الان توشون احتمالا نون ته پیتزا هم باید میبود اما ظاهرا اون قسمت پیتزا جایی بود که سوهو بیشتر دوست داشت و هربار که کریس اومده بود بندازه دور از دستش قاپیده بود و اخرش به جایی رسیدن که کریس خودش دیگه اون تیکه رو میداد دست سوهو.

مسخره بود اما کریس تو دلش با همچین چیزی ذوق کرده بود و از فکرش گذشته بود که حتما مکمل همدیگه ان و بعد هم خدا رو شکر کرده بود که این فکرای لوسش فقط تو سر خودش میمونن و سوهو ازشون خبردار نمیشه چون اون موقع فکر میکرد کریس احتمالا سن عقلی ایش زیر ده ساله.

انگشتاش دیگه نتونستن مقاومت کنن و اروم راهشون رو بین موهای سوهو پیدا کردن. بی علت داشت موهای مرتب سوهو رو مثلا مرتب تر میکرد.

نگاهش یه کم اطراف چرخید. خونه اش در عرض یه روز جوری شده بود که انگار بمب وسطش افتاده.

چمدون سوهو گوشه سالن باز افتاده بود و لباسای سوهو که عوض کرده بود روی دستش بودن و چندتا لباس هم الکی دورش افتاده بود. کسی سعی نکرده بود ببرش اتاق و در واقع هیچ کدوم اهمیت هم نمیدادن.

جدا از باکسای پیتزا ظهر و ظرفای جاجانگمیونی که شب به خاطر تغییر فاز سوهو از فست فود به غذای وطنی سفارش داده بودن یه سری پوست میوه هم توی بشقاب جلوی میز بود و بسته سیگار کریس که سوهو تو یه جر و بحث پنج دقیقه ای چلونده بودش و شوتش کرده بود قاطی اشغالا و کریس هم هیچ مقاومتی نشون نداده بود.

کریس وسواسی و مرتب نبود. تنها علتی که خونه اش به هم ریخته نبود این بود که هیچ وقت کار خاصی نمیکرد که به هم ریخته شه.

الان به طور مسخره ای از این شلوغی خوشحال بود.

اینا نشونه های زندگی بودن که تو خونه اش داشتن خودنمایی میکردن.

دستاش دوباره لای موهای سوهو چرخید.

در عرض یه روز چیزای خیلی زیادی از سوهو فهمیده بود.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now