-خانواده گرم؟عین خانواده ما؟ اره فکر خوبیه...با یه دختر خوب و خرپول ازدواج میکنم...بعد دوتایی سر چندتا از دوستامون رو کلاه میذاریم و انقدر پول رو پول میذاریم که دیگه جای صبحونه هم پول بخوریم...بعد هم یه بچه بدبخت به دنیا اضافه میکنیم...اما بچه که نگهداری نمیخواد! میسپریمش به پرستار و خدمتکار و تنها دوستش هم ازش میگیریم! بعد هم من میرم یه ور دنیا دنبال خوش گذرونیم! زنم هم میره یه ور دیگه دنیا...مهم هم نیست اون بچه چی داره میکشه چون قراره براش یه عالمه پول به ارث بذاریم!

کیونگ با نگرانی خیره شده بود به صورت عصبی کای.

تا حالا ندیده بود کای در این حد جوش بیاره. براش تازگی داشت.

داشت برای اولین بار نقطه ضعف کای رو میدید...خانوادش...

با تردید از زیر میز دست کای رو گرفت و انگشتاش رو بین انگشتای کای حلقه کرد. کای نچرخید سمتش اما دست کیونگ رو بین دستش نگه داشت. نگاهش ثابت مونده بود روی مادرش.

خانم کیم با اخم کمرنگی خیره شده بود به پسرش. انگار فقط در همین حد تحت تاثیر حرفای تلخ پسرش قرار گرفته بود...در حد یه اخم کمرنگ!

درحالی که قلب کیونگ داشت از استرس و ناراحتی کای میترکید.

-فکر نمیکنی جلوی دوستت نباید این حرف ها زده شه جونگینا؟

صدای پرارامش خانم کیم حتی کیونگ رو هم عصبی کرد.

-چند بار باید بگم کیونگ فقط دوست لعنتیم نیست؟ میشه انقدر این کلمه لعنت شده رو تکرار نکنی؟

کای داد زد و کیونگ بیشتر تو صندلی اش فرو رفت.

خانم کیم نفس صداداری کشید و لبای خوش حالتش رو که بی شباهت به لبای پسرش نبود کشید روی هم.

-نه انگار واقعا قصد کردی ابروی مادرت رو ببری!

کای تلخندی زد و یهو از جا بلند شد و چون دست کیونگ رو نگه داشته بود کیونگ هم دنبالش کشیده شد.

-چی باعث شد فکر کنی من اهمیتی به ابروی کوفتیت میدم؟ بهرحال هرکسی یه لیست از چیزای بی اهمیت تو زندگیش داره...واسه من ابروی مادر گرامی ام تو صدر لیسته! همونجوری که تو لیست تو احساسات پسرت صدرنشینه! ممنون که گند زدی به شب عیدامون...با اجازت دیگه میریم! راجب این هتل لعنتی و سایر ملک و املاک مونده از شوهر دیوونت هرکاری میخوای بکن باهاشون...من فقط اون مدتی که خودم اینجا کار میکردم سهمم رو برداشتم و همینم برام کافیه! بقیه اش رو نه میخوام نه برام اهمیتی داره!

کای با قدمای بلند راه افتاد و کیونگ بدون اعتراضی دنبالش راه افتاد.

دستش داشت از شدت فشار دست کای له میشد. اما میدونست که کای الان عصبیه و شاید حتی متوجه نیست چطوری دست کیونگ رو نگه داشته.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now