چان به میز جلوش خیره شده بود. گیج بود. نمیفهمید چرا کریس باید خودش رو لو بده!

-چرا داری اینارو میگی؟

کریس اه ارومی کشید.

-من ...من قبلا بک رو دوست داشتم...

سر چان بالا اومد و با چشمایی که حتی گشادترم شده بودن زل زد به کریس!

فکر همه چی رو کرده بود جز این یه مورد.

-یعنی چی؟

چان زیر لب پرسید. میخواست بتونه خودش رو کنترل کنه و سریع جوش نیاره. چون علتی نداشت...هرچی بود گذشته بود.

-چند سالی عاشقش بودم...اما الان سوهو رو دوس دارم و دیگه هیچ حسی بهش ندارم...فکر کردم لازمه بدونی.

چان فقط در سکوت خیره شده بود بهش. هنوزم میخواست بدونه چرا کریس باید این حرف ها رو بهش بزنه.

-و دیگه اینکه...

کریس نفس عمیقی کشید.

-من و سوهو...

-تو و سوهو چی؟

چان با طولانی شدن مکث کریس از لای دندوناش گفت.

کریس نفس گرفت. تا حالا به هیچکس این واقعیت شرم اور رو نگفته بود و الان واقعا دلش میخواست هرجایی باشه جز اینجا. اما میدونست که سوهو از چان دل نمیکنه و اونم نمیتونست از سوهو دل بکنه و همیشه عادت داشت هر رابطه ای که میسازه بدون هیچ گیر و گوری باشه و این واقعیت هایی که به چان گفته بود گیر و گور دوستی ای بودن که امیدوار بود بین خودش و چان شکل بگیره.

-یه بار سوهو رو وادار کردم باهام بخوابه...زورکی...

سه ثانیه! دقیق سه ثانیه طول کشید تا مشت چان بالا اومد و صورت کریس رو نشونه رفت.

-پس اون عوضی تو بودی؟

چان از بین نفس نفس هاش گفت. چشماش داشتن از عصبانیت برق میزدن.

کریس حرفی نزد فقط دستش بالا اومد تا خون گوشه لبش رو پاک کنه.

چان یقه اش رو چسبید.

-چطور تونستی با هیونگ من اینکارو کنی؟ اون حتی ازارش به یه مورچه هم نمیرسه.

کریس واقعا حرفی نداشت که بزنه.

-میدونم...

زیر لب گفت.

-میدونستی و این کارو کردی لعنتــــی؟؟؟

چان نعره زد سرش.

کریس حرفی نزد.

چان با حرص از روی مبل کشیدش بالا.

پلکاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد خودش رو اروم کنه. کف دستش انگار داشت واسه کوبیده شدن تو صورت کریس له له میزد.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now