کیونگ با لب و لوچه اویزون چرخید سمت استخر و تو دلش چندتا فحش ابدار نثار کای کرد.

-خوب از اونجایی که تو پیشنهادی ندادی اسمش میشه همون شیرکاکائو! خیلی هم بهش میاد. هرکی هم اعتراض داره میتونه سکوت اختیار کنه.

کای خیلی خونسرد با همون پوزخند همیشگی اش که ویژگی خاص صورتش بود گفت.

کیونگ با ناراحتی بقیه سوسیس رو پرت کرد تو استخر و پا شد. کای به قیافه گرفتش نگاهی کرد. یه کم از اینکه ناراحتش کرده بود پشیمون شد. کیونگ همینجوریشم بیشتر مواقع ناراحت به نظر میرسید... اما به خودش اطمینان داد که داره کار درستی میکنه و سمت دیگه رو نگاه کرد.

-همینه چشم گشاد! مظلوم باشی سوارت میشن. یاد بگیر از حقت دفاع کنی .

خونسرد از جاش بلند شد.

کیونگ پشتش رو بهش کرد و راه افتاد بره. شیرکاکائو (واقعا اسمش شد شیرکاکائو -_-) متوجه رفتن کیونگ شد و شروع کرد به پارس کردن. این چند روزه به خاطر محبتای کیونگ بهش، اونو صاحب خودش تلقی میکرد. کیونگ نگاه دیگه ای بهش انداخت و با سری که پایین انداخته بود راهی شد بره. کای نگاهش رو به هاسکی بیچاره که سعی داشت از استخر بپره بیرون اما به خاطر پاش نمیتونست دوخت.

-اروم باش رفیق! برمیگرده.این لوس بازیا چیه؟؟؟

شیرکاکائو محل سگم(؟!) بهش نداد و به پارس کردنش ادامه داد.

-خیلی ممنون! یعنی من بودم یواشکی برات دامپزشک اوردما نکبت!

جوابش چندتا پارس دیگه شد.

-اوکی تو هم واسه ما ناز کن!

کای با حرص گفت و لگدی رو هوا واسه سگ بیچاره انداخت و اونم راه افتاد برگرده.

☆ミ ☆彡☆ミ ☆彡☆ミ ☆彡☆ミ ☆彡☆ミ ☆彡☆ 

سوهو فین فینی کرد و با پشت استینش چشاش رو پاک کرد. اخه چرا باید اون کسی میشد که مسئوله غذای یه مشت ادم عوضیه؟ با حرص اخرین پیاز رو هم خرد کرد و چاقو رو چنان کوبید رو کانتر که حس کرد کانتر ترک برداشت. دوباره استینش رو کشید یه چشاش و راه افتاد سمت گاز. باید یه بار تو غذاها سم میریخت تا از شر همشون راحت شه! البته خودشم میدونست از این عرضه ها نداره و الکی داره تو کله اش شاخ شونه میکشه. یعنی در واقع دلش رو نداشت، عرضه سمت دیگه قضیه بود.

ماهیتابه رو هم کوبوند روی گاز و با لب و لوچه اویزون سعی کرد حواسش رو بده به اشپزی اما فکرش پیش چان بود. میتونست از صدای خوشحال دونگ سنگش از پشت گوشی بفهمه یه خبرایی هست. صادقانه براشون خوشحال بود اما این به این معنی بود که سوهو تنهاتر از قبلم میشد. کاش میتونست قید چان رو بزنه و از اینجا بره و یه جای جدید یه زندگی جدید شروع کنه. شاید همه چی فرق میکرد اگه میرفت... اما میدونست اصلا تحمل دل کندن از چان رو نداره. اون همه کسش بود. برادرش ،مادرش، خواهرش ،پدرش... همه کس.

••🌘Silver and Silk🌒•• Where stories live. Discover now