"Gaurdian"

1.1K 71 15
                                    

نام؟

-لوييس ويليام تاملينسون

سن؟

-١٨

اهل؟

-دانكستر،يجا اطرف شمال يوركشايره

اون بازجو بلند شد و كتشو از درآورد و روي صندلي آويزون كرد و آستيناشى بالا زد و دو دستاشو روي ميز گذاشت و خم شد
"چنتا سوال ساده ازت ميپرسم و فقط لازمه بهشون درست و كامل جواب بدي اوكي لوييس؟"

به نشونه تاييد سرمو تكون دادم،قرار شد هيچ چيزو پنهون نكنم و حقيقت محضو بگم

-تو مقتولو از كجا ميشناختي؟

فك ميكردم وقتي بخام به سوالاش جواب بدم استرس بگيرم اما حتي بدون مكث جوابشو دادم
"خب اون منو خريده بود از ينفر به اسم نايل هوران،اون مردا و زناي آواررو خام ميكنه و با خودش ميبره به عمارت اشرافيش و بعد چند وقت اونارو ميفروشه،زير خونش يجور زندان داره.اون منو ازونجا خريد و ميخاست بهم تجاوز كنه،خواهش ميكنم اونو پيداش كنيد،افراد زيادييي هستن كه به كمك نياز دارن،اون عوضي يه بازار جنسي پرسود براي خودش درست كرده"

اون صورتش پر از سوال بود انگار واقعا تعجب كرده،از بلاهايي كه به سر من اومده
"خب،ادامه بده چيشد،كاري باهات كرد؟ميدونم اگه ناراحتت ميكنه ميتوني توضيح ندي،اما براي خودت بهتره كه هرچيزي كه برات اتفاق افتاده رو به ما بگي لوييس،ما كمكت ميكنيم،يه تيم روانشناسي اينجاس كه هر لحظه كه به كمك نياز داشته باشي اينجان،فقط كافيه بهم بگي"

ازش تشكر كردم،واقعا چيزي براي پنهان كردن نداشتم و شروع كردم از اول همه چيو توضيح دادن
"خب منو با يه ون بردن تو خونه ي اون،چند ساعتي با يه تيكه نون خشك تو يه سرداب ولم كردن تا يه خانم مهربون اومد و بهم كمك كرد و تميزم كرد،اون لوسيه.منو به يه اتاق بردن و اوون اووننن ميخاست بهم تجاوز كنه و تقريبا داشت اين كارو ميكرد كه كه اوم من با آباژور كوبيدم تو سرش و تونستم فرار كنم و درو قفل كنم و از پله ها اومدم پايين و لوسيو ديدم.اون ميخاست كمكم كنه تا فراريم بده اما يدفه دوباره سرو كله آقا پيدا شد و شروع كرد به تهديد و ناسزا.اون يه تفنگ داشت و ميخاست منو بكشه كه لوسي حرفاييو بهش زد كه باعث شد اون خودشو بكشه،همين كل قضيه همينه سركار"

ميتونستم بفهمم اون هنوز به قضيه شك داشت.لنتي اينا همه ي حقيقت بود،اين بازجوها عادت دارن هميشه به قضيه جور ديگه اي نگاه كنن.انتظار داشت لوسيو زين دستوي پاي اقارو گرفته باشن و من با اسلحه خلاصش كرده باشم؟

دستي به چونش كشيد
"خب دقيقا چه حرفايي زد اون دختره اوم لوسي؟"

سرمو تكون دادم و يه نفس عميق كشيدم تا دوباره همه ي حقيقتو بهش بگم
"خب لوسي گفتش ك اقا مادرشو كشته و و اقا پدرشه و لوسي ازش متنفره و زندگيشو نابود كرده همين،و اقا يدفه برق از چشاش پريد و به خودش شليك كرد،قسم ميخورم چيز ديگه اي نيس كه بهتون بگم و حقيقت محضو بهتون گفتم"

"میدونم لوييس،ما بايد همه جوانبو در نظر بگيريم و بررسي كنيم.ازت ممنونم كه صادق بودي.لطفا بيرون بشين و جايي نرو تا بازجويي با دوستات تموم بشه و راستي،در مورد اون يارو هوران هم خيالت راحت باشه.فردا اول وقت ميريم اونم بررسي ميكنيم،ميتوني بياي و جاشو نشونمون بدي؟"

"عوه بله خوشحال ميشم كمكتون كنم"

"ممنونم،پس بيرون منتظر بشين تا صدات كنيم"

از روي صندلي بلند شدم و از اتاق بازجويي رفتم بيرون،كسي اونجا نبود،اونا مارو از هم جدا كردن،لابد ميخاستن حرفي بينمون ردو بدل نشه عجيبه

چند ساعتيو رو اون صندلي كوفتي نشستم و منتظر بودم صدام كنن،كمرم خشك شده بود و مرتب خودمو تكون ميدادم تا درد كمرمو كمتر كنم.ديگه خسته شدم و مثل روانيا شرو كردم به دور زدن دور سالن،بارها و بارها صحنه مرگ آقا مياد جلوي چشمم،مگه من چند سالمه كه اينقد سختي ديدم؟كي روزاي خوب ميان،چقد بايد تو تاريكي باشم

ناگهان افسر صدام كرد
"تاملينسون بيا تو"

سريع رفتم داخل اتاق و ديدم لوسي و زين هم اونجان چطور ممكنه؟من تمام مدت اينجا بودم از كجا رفتن داخل،و متوجه شدم اتاق دو تا در داره.اونا خوشحال بنظر ميرسيدن
"خب،چيزي فعلا بر عليه شماها نيس،شانس آورديد،حتي مداركي به نفع شمام هست،دوربين هاي خونه همه چيزو گرفتن و ما بررسيشون كرديم.پس هيچ مشكلي نيس.ممنونيم كه صادق بوديد.شما ميتونيد بريد و اما تاملينسون فردا با تو تماس ميگيريم كه بريم سراغ اوني كه بهم گفتي،و زياد ازينجا دور نشيد همچنين اگه ممكنه يه شماره تماس به من بده كه باهات تماس بگيريم"

سرمو با نااميدي تكون دادم
"خب من شماره اي ندارممم،موبايلم گم شده و خونمم خيلي ازينجا دوره و تقريبا شمارمونم فراموش كررر"

لوسي حرفمو قطع كرد
"خب اون تمام مدت پيش كنه،با من مياد ميتونيد شماره منو يادداشت كنيد."

-مشكلي نيست،بفرماييد يادداشت ميكنم

لوسي شمارشو گفت و من داشتن يه حاميو دوباره تجربه ميكردم،دلم ميخاست اين حس هميشگي باشه،لوسي بهترين حامي قيم و سرپرستيه كه تاحالا داشتم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 10, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now