"Abat-jour"

562 55 42
                                    

وقتي كه بالاخره تسليم خواستش شدم و چشمامو باز كردم اون از جاش بلند شد و يه قدم عقب رفت و دستاشو به هم ماليد و گفت:"خب پس هركاري،همين الان لباساتو در بيار،و روي اون صندلي كوفتي بشين تا منم بيام پيشت"
لحنش عصبي تر از قبل بود.

لپام از خجالت قرمز شده بود و چشمام از ترس خشك.صداي ضربان قلبم تنها صدايي بود كه توي اتاق پيچيده بود.

-نترس پسر كوچولو،اگه خودت نميخاي كه من چون مهربونم در نظر ميگيرم ناتواني،خودم الان ميام برات دروشون ميارم

اون خودشو نزديك ميكرد و من هر لحظه عقب تر ميرفتم.

تا جاييه كه ديگه پشتم جايي براي رفتن نبود،نه راه پس داشتم نه راه پيش.
"جلو نيا وگرنه خودمو از پنجره پرت ميكنم پايين"
تقريبا طرفش داد زدم

-اون پنجره قفله عزيزم
يه پوزخند شيطاني ديگه زد و خودشو بهم نزديك تر كرد،و اومد كنارم وايستاد،با شونم هلش ميدادم كه ازم دور شه اما اونقد سنگين و قوي بود كه كاري از دستم بر نميومد اون با اون دستاي گنده و حال بهم زنش داشت جلوي منو ميماليد.
"چيكار داري ميكني؟بذار من برم نكن اين كارارو عوضي دست از سرم بردار"
اون اومد جلو تا منو ببوسه اما من صورتمو چرخوندم و نذاشتم فكرشم كنه.

"خب پس مثل اين كه نميخاي راه بياي پسرجان،بايد از راهاي سخت وارد شم،بچه من صدتاي تورو رام كردم تو كه چيزي نيستي،اگه نخاي بيشتر اين راه بياي با يه تير خلاصت ميكنم،بدبخت خيليا آرزشونه با من باشن"
اون اينو گفت و منو از جام بلند كرد و روي دوشش گرفت،در حالي كه دادو فريادم بلند شده بود از پشت به كمرش چندتا مشت محكم زدم اما فايده نداشت بدنش از سنگ بود،بجاي اين كه اون درد بكشه دستاي ناتوان من خوني شد.

اونم كم نياورد و با اون دستاي سنگينش چنتا اسپنك محكم به باسنم زد،اون منو روي صندلي گذاشت.مقاومت كردم و دستو پا زدم تا از جام بلند شم اما يه سيلي محكم تو گوشم زد جوري كه صداش ميليون ها بار توي گوشم تكرار ميشد،با دستم محل سيليو لمس كردم انگار تو رفته بود.ميتونستم جاي دستاي لعنتيشو روي صورتم حس كنم.

اون سيلي باعث شد سر جام خشكم بزنه.تا حالا كسي اين طور باهام رفتار نكرده بود.اصلا كسي منو كتك نزده بود.

اون دكمه شلوارمو باز كرد و با فشار شلوارمو از تنم در اورد و من هيچ مقاومتي نكردم.تي شرتمم در اورد و بازم كاري نكردم،حتي اون هم تعجب كرده بود ابروهاشو بالا داد و حتما تو اين فكر بود كه چرا بعد اون همه جنب جوش اينقدر منفعل بودم فكر ميكرد اون سيلي تموم انرژيمو ازم گرفت.اما اميدمم ازم گرفته؟نه هرگز اينطور نبود

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now