"Just Do It"

1.2K 105 40
                                    

"هي نايل ميشه يكم صداشو زياد تر كني،نميتونم درست بشنوم"
خيلي يواش رو به نايل كردمو گفتم

منو نايل باهم روي تخت بوديمو تقريبا نزديك يك ساعت داشتيم فيلم ميديديم،وقتش بود از فكر كردن بيام بيرون،"دنياي خبيث افكار هيچوقت تنهام نميذارن"،حتي موقع فيلم ديدن

"لويي چرا اينو زودتر نگفتي،راستش منم درست نميشنيدم،فك كردم تو ميشنوي و اگه صداشو زياد كنم تو اذيت بشي عزيزم"
نايل با يه لبخند خيلي گنده بهم زد و صداي تلو زياد كرد

شايد اين بار شانس به زندگيم رو كرده باشه،لاقل خوش شانس تر اونيم كه شبا تو اشغالا ميخوابه،اوه من چي دارم ميگم،من اينجا خوشبختم يكي كنارمه كه بهم اهميت ميده،بخاطر من يجورايي خواسته هاي خودشو زيرپا ميذاره،اين چيزي بود كه من از ددي ميخواستم ولي اون هيچوقت بهم نداد

توجهم به فيلم جلب شد
"نمیدونم ولی بعضی اوقات خیلی میشکنم، حس میکنم یه تیکه شیشه م که انداختنش زمین..."
"تو بهم گفتی دوستم داری ولی دیگه اون حس رو نداری و من اینو میدونم"
Knight of cups فیلمی بود که همش دکلمه بود . انگار داشت زندگی منو به روایت کلمه توضیح میداد.
به نایل نگاه کردم ، حواسش به من نبود .  لعنتی چرا من انقدر ضعیفم؟ چرا جلوی همه کم میارم؟ چرا اجازه میدم همه ازم سو استفاده کنن؟
حتی نمیدونم چرا انقدر دستامو توی هم میپیچم و سعی میکنم دستمو چنگ بندازم . گریه نکن . گریه نکن.
ولی گونه هام خیس شده، داغ شدم ، نمیدونم دارم چه غلطی میکنم.
"دستامو ول نکن"
ناخاسته دماغمو بالا کشیدم و نایل نگام کرد.

"هي مرد چيشده چرا گريه ميكني،فيلمو دوس نداري؟حالت خرابه؟"
يدفه چشام تار شد انگار كنترل بدنمو از دست داده بودم،دستام بهم گره ميخورد و بدنم خودشو به اين ورو اون ور ميزد
نايل داشت دستامو از هم باز ميكرد،بعد از چن دقيقه به حالت عادي برگشتم.

"اوه خداروشكر،تو حالت خوبه؟"
صورتش خيلي ناراحت بنظر ميومد

"فكر كنم"
با چشماي گريون بهش گفتم

ادامه دادم:"نايل كمكم كن،من خيلي خستم،من شكستم،دارم نابود ميشم.فكرام دارن نابودم ميكنن"

"لويي فكراتو بريز بيرون.تو ارزشت بيشتر از ايناس مرد،تو خيلي با نمكو و خوبي.استحقاقت بيشتر ايناس"

يني نايل اين حرفارو از ته دلش ميزد.يني ميتونم بهش اعتماد كنم؟حالا ديگه هيشكيو ندارم.هيچ پشتيباني.نه هري نه ليام.فقط نايلو دارم.شايد اون بتونه دوسم داشته باشه.من بايد اونو مال خودم كنم.حالا ديگ هريي وجود نداره.اون مرده اون رفته حالا فقط منمو نايل

"نايل من دوست دارم"
با همون چماي پر از اشك صورتمو جلو بردمو لباي نايلو بوسيدم

اون واقعا ي بوسه ي غير منتظره بود،نايل صورتش از تعجب سفيد شده بود.هيچوقت همچين فكريو نميكرد

دستامو تو دستاش گره كردم اونم داشت سرمو نوازش ميكرد.اون حالا تكيه گاه من بود

"منم دوست دارم لويي"
تو گوشم زمزمه كرد

حالا بايد چيزيو بهش بدم كه بيشتر بهش نزديك بشم،بهش ثابت كنم كه دوسش دارم.اره اين بهترين كاره

سرمو بردم بالا تر و دوباره لباشو بوسيدم،شلوارمو در اوردم و اتداختمش روي زمين و به بوسيدن ادامه دادم ديدم چشماي نايل داشت ازم سوال ميكرد.يني اون اينو نميخواست؟

سعي كردم پيرهنشو دربيارم اما اون نذاش

"هي لو فك نكنم تو براي اين كار امادگي داشته باشي،مطمعني؟مطمعني اينو ميخواي؟"

"اولين باره كه خودم ميخوام اين كار كوفيتيو انجام بدم،هيچوقت تو زندگيم اينقدر مطمعن نبودم"

نايل خنديد...........
........
ساريييي دير شد😐❤❤❤❤
راي و نظر بديد بلاها😹👋🏻

He Is My Dad(Larry Stylinson)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon