"Kiss"

2.9K 193 37
                                    

د.ا.ن لويى
بدون خواست خودم پا شدمو با هم سمت خونه ى ليام رفتيم،از وقتى ددى برگشته باهم تنها نبوديم.من عاشق ليامم ولى الان از دديم ميترسم.اگه به ليام آسيب بزنه؟حتما اگه پيدام كنه منم تنبيه ميكنه.

توى راه ليام دستامو سفت گرفته بودتوى دستاش يه حس خواست بود.ميدونستم اون واقعا عاشقمه و برام نگرانه،ميتونستم اينو حس كنم،منو ليام خيلى وقت بود كه باهم دوستيم.ليام چهار پنج سال از من بزرگتره.توى راه همش تو اين فكر بودم كه اگه اون مرد دديم نيست،پس كيه؟كيه كه مامان ميشناختش؟كيه كه از ديدنش اونقدر وحشت كرد؟چرا ميخواست از من دورش كنه.اين سوالا از ذهنم بيرون نميومدن،تا اين كه به خونه ى ليام رسيديم.

دستام واقعا عرق كرده بود،از خونه تا اينجا دستاى ليام تو دستام بود.بالاخره دستمو ول كرد تا درو باز كنه.يه خونه مجردى شيك.بهتر اين نميشد.ليام واقعا پسر مرتب و منظمى بود.تو خونش همه چيز سر جاش بود.

با همون خنده ى هميشگيش گفت:"بيا تو پسر،خونه خودته"

گفتم:"عاشق خونتم ليام واقعا مرتبه"

-من اصلا از جاى نا منظم خوشم نمياد، نميتونم اونجورى زندگى كنم،بشين رو مبل تا برات قهوه بيارم.لباساتم عوض كن حالا حالاها موندنيى.

يه لبخند كج و كوله تحويلش دادمو لباسامو عوض كردم.يه تى شرت قرمز با يه شلوار گشاد پوشيدم،چيز ديگه اى تو كولم جا نشد كه ور دارم.واقعا هم همينا كافى بود.چيز ديگه اى لازم نداشتم.

تلويزيونو روشن كردم.هيچ جا هيچى نداشت.رفتم كشوى زير تلويزيونو باز كردم.ليام كلى فيلمو سيديو اينجور چيزا داره.يه فيلمو ورداشتم گذاشتم تو پِلِيِر.يه ربعى شد كه داشتم فيلم ميديدم كه ليام اومد.

دو تا قهوه دستش بود.ليام خوب قهوه درست مى كرد ولى هيچى قهوه هايى كه مامان درست ميكنه نميشه.ليام هميشه قهوه هاشو تلخ ميخورد ولى ميدونست من تلخ نميخورم برا همين تو سينى يه ظرف شكرم اورده بود.

قاشقو ورداشتمو تو قهوم يكم شكر ريختم.بعد گذاشتم كه خنك بشه.بعد يه نفس همشو سر كشيدم.ليام يه لبخند بهم زد ميدونستم ميخواست چيزى بهم بگه اما حرفشو خورد.

بهش گفتم:"چيزي ميخواستى بگى؟"

-لو هنوز منو دوس دارى؟

دلم ريخت خب معلومه كه دوسش داشتم ولى يكم ازش خجالت ميكشيدم ولى خجالتو اينارو كنار گذاشتم و گفتم:"اين چه سواليه ميپرسى،خب معلومه،من عاشقتم ليام"

خودشو بهم نزديك تر كرد صورتشوجلو اورد كه لباشو بذاره رو لبام اما من دستمو گذاشتم رو لباش.اين اولين بار بود كه جرئت كرده بود منو ببوسه،من واقعا تحسينش ميكنم.دستمو كنار زد و كارى كه ميخواستو انجام داد.تو اين لحظه پى بردم،عشق من به ليام بيشتر از اينا بوده.دلم ميخواست اون لحظه تا ابد ادمه داشته باشه اما بيشتر يدقه طول نكشيدو بوسمون با صداى زنگ در متوقف شد.

-من ميرم درو باز ميكنم.ممكنه اون يارو باشه.لطفا برو تو اتاق من و درم قفل كن.نگران منم نباش

نميدونستم چيكار كنم،قلبم واقعا داشت تند ميزد،ترسيده بودم،دلم نميخواست ليام بخاطر من آسيب ببينه يا توى دردسر بيفته بهش گفتم:"دوست دارم ليام"

-منم همينطور،زود باش لو برو تو اتاق.

دوييدمو رفتم سمت اتاق اما يادم رفت درو قفل كنم.......

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now