"First Breakfast"

1.3K 112 13
                                    

با نور مستقيمي كه داشت به چشمام ميخورد از خواب پريدم،يادم نبود كجامو چه اتفاقي افتادهتو يه اتاق بغل يه پسر هات بودم،دستام تو دستاش بودو اون داشت خرخر ميكرد

يكم به ذهنم فشار آوردمو همه چيز يادم اومد،بخاطر آرامشي كه اون پسر بهم ميداد كنارش نزدم بلكه محكم تر بهش چسبيدم،شايد بخاطر اين بود كه اونجوري پيش ددي ميخوابيدم،اوه ددي نه هري،اون يه درغگوي بزرگه

هنوز نتونستم عادت كنم به هر چيزي كه فكر ميكنم ياد اون نيفتم،اون هيچوقت منو ول نميكنه،نميدونم هنوز دوسش دارم يا نه  ولي ديگ نميخوام ببينمش

نايل غلط زدو داشت از اون طرف تخت ميفتاد پايين دستشو گرفتمو كشيدمش بالا تا پايين نيفته

نايل يه جيغ خفيف كشيدو من به موقع گرفتمشو كشيدمش بالا،وزنش زياد نبود راحت كشيدمش بالا، بعد دوتايي بلند خنديديم

"مرسي كه نذاشتي داغون شم"
نايل اينو با يه لبخند گفت

"قابلي نداشت"

اون دستشو گذاشت رو شونم
"خوب خوابيدي؟"

"اره عالي بود،بعد از چند وقت يه شب آروم داشتمو اينو مديون توعم نايل مرسي"

"اوه،تو ازين به بعد روزاي بهتريم خواهي داشت مرد"
اون اينو گفتو از جاش بلند شد

"هي بلند شو بريم صبحانه روي ميزه"
دستشو طرف دراز كردو منم دستشو گرفتمو از جام بلند شدمو باهم رفتيم پايين

"هي لويي فك ميكني صبحانه چي داريم؟"
وقتي تو راه ميز بوديم اينو پرسيد

ياد صبحانه هايي ك ددي برام درست ميكرد افتادم و گفتم:"تخم مرغ با بيكن"

دستشو گذاشت زير چونشو
"انتخاب خوبيه"

وقتي به ميز رسيديم اونجا آماده شده بود،انواع مختلف نون،سوسيس و خيلي چيزاي ديگه روي ميز چيده شده بود

يه خانوم مسن از در اشپزخونه اومد تو و رفت جلوي نايل
"امري نداريد اقا؟"

"هلن ميتوني برامون بيكن بياري؟"

من پريدم وسطو گفتم:"نايل اصلا نميخوام باعث زحمت اين خانوم بشم"

هلن يه لبخند زد
"اصلا زحمتي نيست،خب من هلنم،از ديدنت خوشحالم،بعدا كه سرم خلوت تر شد باهم صحبت ميكنيم،ميتوني وقتي اقا نيست بياي پيشم چون من اكثر اوقات تنهام البته اگه اقا اجازه بده"

نايل گفت:"مشكلي نيست هلن،ممنون"

هلن كه يه زن تپل با لبخنداي دلنشين بود از اتاق بيرون رفت،خيلي مهربون بودو همون لحظه فهمسدم ميتونم بهش اعتماد كنم و دوستاي خوبي براي هم بشيم،خيلي چيزا بود كه نياز داشتم تا از هلن بپرسم"

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now