"Happiness"

544 58 44
                                    


سريع از اتاق بيرون رفتم و درو بستم.ديدم قفل روي كليده و درو روي اون كصافط حرومزاده قفل كردم.اونقدر گيج شده بودم و ترسيده بودم كه نميدونستم بايد كدوم طرفي برم،و همينطور صداي فرياد هاي اون اشغال ميومد كه داره به در مشت ميزنه و به سگاش تلفن،تا بيان نجاتش بدن و اين ترس منو بيشتر ميكرد و باعث ميشد اميدم كمترو كمتر بشه

اينقدر عجله داشتم و ترسيده بودم كه حتي يادم رفته بود كه لباسمي تنم نيست.مني كه حتي بدون جوراب بيرون روم نميشد از اتاقم بيرون بيام و حس ميكردم لختم.

سريع از پله ها دوييدم پايين و داشتم پشت سرمو نگاه ميكردم تا ببينم كسي دنبالم نباشه كه با يه ضربه به زمين پرت شدم و از پله ها افتادم و تا پايين پله ها چرخ زدم

سريع خودمو جمعو جور كردم و پاشدم روبه رومو نگاه كردم و ديدم اون لوسي بود كه سرشو گرفته بود و يه ناله خفيف ازش ميومد،سريع به طرفش دوييدم و دستاشو گرفتم و بغلش كردم

"لويي اينجا چيكار ميكني؟تو چيكار كردي چرا لباس تنت نيس؟"
صورت زيباش از تعجب و ترس رنگي نداشت

"ببين لوسي كمكم كن فرار كنم من درو رو اون قفل كردم خيلي كم فرصت دارم لطفا"

لوسي ژاكتشو درآورد و طرف من انداخت
"بگير اينو دورت بپيچ اينجوري كه نميتوني جايي بري"
و همون موقع بود كه فهميدم لختم و داشتم از خجالت آب ميشدم و گريم درومد

"عزيزم گريه نكن،تو وقت نداري من راه خروجو نشونت ميدم،راه خطرناكيه ولي تو بايد موفق شي من مطمئنم تو موفق ميشي"
سرمو گرفت و توي بغلش گذاشت و منم دستامو دورش پيچيدم

باهم بلند شديم تا از راه آشپزخونه فرار كنيم كه هر دومون درجا خشكمون زد

آقا با محافظش درست روبه رومون بودن،طبقه بالا.صورت كرخت اقا از هميشه ترسناك تر بود.چنان خشمي تو صورتش بود كه آرزو كردم كاش اون كارو ميكردم و هرگز فرار نميكردم.

"خانم لوسي وينترپرستون شما داشتيد چيكار ميكرديد؟"
اقا همونجوري كه دستتشو متفكرانه توي هم ميپچوند گفت

"ممممم من من من داشتم اين پسرو راهنمايي ميكررردم كه برش گروندم به اتاق شششش شما"
لوسي در حالي كه صداش از ترس ميلرزيد اينارو گفت

"پس داشتي مياورديش اتاق اها"
اون اينو گف و به سمت من اومد و به ژاكت دور كمرم نگاه كرد
"اين ژاكت خوشگل صورتي مال كي ميتونه باشه؟عوم مال من كه نيس؟زين اين ژاكت مال توعه؟"

همين موقع بود كه اسم اون محافظ  توي ون رو فهميدم اسمش زين بود
"نه آقا مال نيست"
اون با لحن خشن جواب داد

سرشو به سمت لوسي چرخوند و يه نيشخند زد
"خانم كوچولو تو كه ميدوني به سر خيانتكارا چي مياد؟فقط بخاطر مادر مرحومت گذاشتم وارد اين خونه بشي،اعتمادمو سلب كردي.تنها لطفي كه بهت ميكنم اينه كه از جونت ميگذرم.وسايلاتو جمع كن و برگرد به همون خراب شده كه ازش اومدي،تو لايق اينجا نيستي"

لوسي دستاشو روي چشماش گذاشت و شروع كرد به گريه كردن،همش تقصير من بود.بخاطر من زندگيش نابود شد،كارشم از دست داد

"و اما تو"
شروع كرد از پله پايين رفتن و قدم زدن منم راهو براش باز كردم"

اون ازادامه داد
"زين تفنگتو بيار اينجا،بايد شر يه لجنو ازين دنيا كم كنم"

روبه من كرد و گفت:"تو فك كردي من ازت ميگذرم،صددرصد خودتو مرده فرض كن بدبخت بيچاره،دلم به حالت ميسوزه،حيف شد خيلي جوون بودي"

زين اومد و منو از پله ها هل داد پايين و درست برد روبه روي آقا.تفنگشو دو دستي تقديم آقا كرد و رفت عقب

آقا تفنگو روبه روي من نشونه گرفت گرفت،و همون لحظه بود كه پاهام شروع كرد به لرزيدن و ديگه نميتونستم روي پاهام وايستم و افتادم روي زمين و اون دستشو به سمت زين كج كرد و بهش فهموند كه منو از جام بلند كنه

اون اومد و دستاشو دورم انداخت و بلندم كرد و اقا با دهنش يه صدايي از روي رضايت درآورد و گفت:"يه چيزه كه بيشتر پول و سكس دوس دارم بچه ها ميدونيد اون چيه؟انتقامه انتقام"

ضامن خشابو چك كرد و اسلحرو براي شليك اماده كرد و همون موقع بود كه لوسي اومد و جلوم حالت تدافعي گرفت
"بهت اجازه نميدم بهت اجازه نميدم اذيتش كني.ازت متنفرم متنفرم،تو زندگيمو نابود كردي.مادرمو كشتي، و براي آروم كردن قلبت و راحت شدن جونت منو آوردي اينجا،ديگه ازت نميترسم.چيزي براي از دست دادن ندارم <<پدر>>"

قيافه آقا توهم رفت.كشتياش غرق شد و چشماش واقعا حالت ديگه اي پيدا كرده بود.صورتش بي روح شد،اون تفنگو روي سرش گذاشت و شليك كرد و همين موقع بود كه زندگي آقا تموم شد و قلب من آروم

He Is My Dad(Larry Stylinson)Where stories live. Discover now